مشکل یاقوت تن‌تنانی پادشاه نروژ

{صدای بال زدن ویزبی}

ویزبی: آقای پی؟ آقای پی؟

آقای پی: بله ستوان ویزبی؟

ویزبی: برای ماموریت جدید کلمپه آماده‌ای؟

آقای پی: بله چمدونم رو بستم. ولی ماموریت چیه؟

ویزبی: توی آسانسور بهت می‌گم.

 ویز ویز ویز ویزو ویز.

کلمپه ویز ویز کلمپه

گیچ پوچ توچ ماچ موچ

گیچ پوچ توچ ماچ موچ

فییییییییش میییییش موررووووووووووج

{افکت آسانسور}

آقای پی: ستوان ویزبی می‌گم تا برسیم به کلمپه می‌گی ماموریت جدید چیه؟

ویزبی: هیچی.

آقای پی: یعنی چی هیچی؟

ویزبی: بابا کلی وقته این آقاشاه نه زنگی نه ایمیلی نه هیچی که هیچی. منم هم نگرانش هم اینکه حوصله‌ام سر رفته بود گفتم بریم کلمپه خودمون ببینیم کاری چیزی نداره.

آقای پی: ای بابا ستوان ویزبی تو هم بیکاری‌ها. یه بارم آقاشاه کاری‌مون نداشته تو برای خودمون کار  درست کردی.

ویزبی: آقای پی من الآن زنبور معروف و محبوبی هستم و در قبال طرفدارانم مسیئولم.

آقای پی: باز قمبله سنبله حرف زدی؟

ویزبی: قمبله سنبله چیه دیگه. جدی می‌گم. بیا پیام دلیار رو گوش بده خودت می‌فهمی.

دلیار: ستوان ویزبی آقای پی چرا اینقدر دیر دیر پادکست می‌دین توی آهنگ محمدرضا موندین.

آقای پی: ای بابا دلیار ببخشید. ویزبی خب چرا پادکست جدید درست نمی‌کنی؟

ویزبی: همین دیگه از اون موقع تا الآن قسمت جدید ندادیم. جوانه و کلی از بچه‌های دیگه هم شاکی شدن. گوش بده.

جوانه گندمی: من جوانه گندمی هستم چرا همه‌اش تو آهنگ ممدرضا مونده من تا اونجا می‌شنوم هی تکراری می‌شنوم می‌شه زودتر پادکست درست کنین.

آقای پی: آخ آخ. حتما هر روز چک می‌کنه ببینه قسمت جدید اومده یا نه.

ویزبی: من هر روز هر روز ایمیلم رو چک می‌کردم ببینم آقا شاه درخواست کمک می‌فرسته یا نه ولی هیچ خبری نیست.

{دینگ}

آقای پی: بیا رسیدیم. الآن می‌ریم ببینیم چرا آقاشاه درخواست کمک نداده.

{صدای راه رفتن آقای پی و بال زدن ویزبی}

ویزبی: اینجا که همه چی به نظر خوب می‌یاد.

آقای پی: سربازا سر پست‌شون هستن.

ویزبی: بیا بریم رو پشت بوم ببینیم کلمپک‌ها دارن چی کار می‌کنین.

آقای پی: موافقم بریم بریم.

{هارپ}

آقای پی: خب اینم از پشت بوم. بذار دوربین رو از چمدونم بردارم بهتر ببینیم.

{تق و توق}

ویزبی: آره بده ببینم. آهان اون کلمپک‌های سبز هستند که دم درخت خودشونن. به نظر مشکلی ندارن. خب کلمپک‌های زرد هم که دور رئیس قبیله‌شون جمع شده فکر کنم داره براشون قصه می‌گه.

آقای پی: برو کلمپک‌های نارنجی رو ببین. اونا so short tempured  

ویزبی: شورت چی چی؟

آقای پی: short tempured یعنی کسی که خیلی زود عصبانی می‌شه می‌خواد دعوا کنه.

ویزبی: آهان همون جوشی خودمون رو می‌گی. تو فارسی به کسی که خیلی زود عصبانی می‌شه می‌گن جوشی. زود جوش می‌یاره.

آقای پی: آهان آهان. حالا کلمپک‌های نارنجی مشکلی ندارن. اصلا بده من ببینم تو درست نمی‌بینی.

ویزبی: باشه خب بیا ببین تو هم شورت جوشی هستیا.

آقای پی: short tempured

ویزبی: می‌دونم بابا دارم شوخی می‌کنم سر به سرت بذارم.

آقای پی: وای اونجا رو. اون کلمپکه خوابیده رو زمین. اون یکی کلمپک‌ها دارم می‌زنن تو کمرش. الانه که کمر بشکنه. نزن نزن.

ویزبی: بده من دوربین رو ببینم چی می‌گی. کو کجاست.

آقای پی: نگاه کن تو قبیله‌ی نارنجی‌ها پشت درخت رو نگاه کن.

ویزبی: اونو می‌گی. ها ها ها. آقای پی اونا دارن تاب تاب خمیر بازی می‌کنن. این یه بازی با مزه است ما تو کندو با بقیه‌ی زنبورها انجام می‌دیم.

آقای پی: چه بازی خطرناکی.

ویزبی: خطرناک کجا بود حالا برگشتیم زمین یه بار با دنا و رها انجام می‌دیم.

آقای پی: باشه.

ویزبی: ولی فایده نداره انگار کلمپک‌ها هم همه خوبن و آروم‌اند. الکی نیست این آقاشاه تقاضای کمک نکرده.

آقای پی:‌ کاش ناداوان اینجا بود یه خرابکاری‌ای چیزی می‌کرد ما می‌اومدیم به کمک.

ویزبی: آقای پی حرف‌هایی می‌زنیا. از وقتی با این ناداوان بستنی و لواشک خوردی باهاش دوست شدی تو هم دنبال خرابکاری هستی.

آقای پی: دنبال خرابکاری نیستم ولی خب می‌گی چی‌ کار کنیم. اگه آقاشاه کمک نخواد که ما نمی‌تونیم پادکست درست کنیم.

ویزبی: وایسا ببینم من یه فکر بکر دارم.

آقای پی: آخجون فِکِرْ بِکِرْ.

ویزبی: فکر بکر آقای پی. فکر بکر. آهان راستی یادم اومد آویسا یه فکری کرده بود که تو این فکر بکر رو یاد بگیری گوش کن.

آویسا: سلام آقای پی من آویسام می‌خواستم کمکت کنم بکر فکر نگی. یه بازی هست اسمش فکر بکره می‌تونی این رو یادت باشه. که یادت نره.

آقای پی: خیلی ایده‌ی جالبی بود آویسا. ممنونم. از فِکِرْ بِکِرِ ستوان ویزبی هم بهتر بود.

ویزبی: تو که هنوز نمی‌دونی من چه فکر بکری دارم. اصلا ولش کن بیا بریم پیش آقاشاه من بهش بگم چه فکر بکری دارم.

{هارپ}

فرمانده: درود بر سلطان صاحب‌کپک آقاشاه سوم پادشاه کلمپه. قربان ستوان دوم ویزبی  و آقای پی از گارد تکاوران ویژه‌ی ملکه اینجا اجازه‌ی ورود می‌خوان.

آقاشاه: چی؟ ستوان ویزبی و آقای پی؟ ما که تقاضای کمک نکرده بودیم.

فرمانده: منم خبر ندارم قربان. حالا اجازه می‌دین وارد بشن.

آقاشاه: آره بگو بیان تو.

{بال زدن ویزبی}

ویزبی: درود بر سلطان صاحب‌کپک آقاشاه سوم پادشاه کلمپه. حال‌تون چطوره قربان.

آقاشاه: به سلام ستوان ویزبی. من خوبم تو خوبی؟ پس آقای پی کجاست.

ویزبی: همین‌جا بود الآن.

آقای پی: کشتم شپش شپش کش شش پا را.

{افکت تغییر رنگ}

آقای پی: سلام آقاشاه من اینجام  چطوری ؟

آقاشاه: باز تو تغییر رنگ دادی؟ منظورت چی بود که گفتی شپش‌ها رو کشتی؟

آقای پی: اون اسم رمزه. با دنا و رها قرار گذاشتم برای اینکه یهویی تغییر رنگ ندم و او‌ن‌ها نترسن قبل از تغییر رنگ بگم کشتم شپش شپش کش شش پا را.

آقاشاه: آفرین آفرین. خب حالا بگین ببینم ما که تقاضای کمک نکرده بودیم شما چرا اومدین؟

ویزبی: قربان ما نگران‌تون شده بودیم. گفتیم بیایم یه سر بزنیم ببینیم حالتون خوبه؟ در ضمن بپرسیم کمکی چیزی لازم ندارین؟

آقاشاه: ما که خوبیم. نه کمک هم لازم نداریم.

آقای پی: ستوان این بود بِکِرْ فِکِرِت؟

ویزبی: نه یه دقیقه ساکت باش. بله می‌گفتم قربان. چه خوب که اوضاع و احوال رو به راه بوده مشکلی هم نبوده. ولی خبر دارین ملکه قراره جشن سالروز تاسیس کندو رو برگزار کنه؟ شما نمی‌خواین هدیه‌ای براش بفرستین.

آقاشاه: چی؟ جشن سالروز تاسیس کندو؟ وایسا الان زنگ می‌زنم بهش ببینم چیه این جشن؟

ویزبی: صبر کنین قربان صبر کنین. یه دقیقه دست نگه‌دارین؟

آقاشاه: برای چی صبر کنم؟ می‌خوام زنگ بزنم به ملکه باهاش صحبت کنم دیگه.

ویزبی: بله قربان ولی فکر نمی‌کنین اگه در روز جشن یهویی هدیه‌ی شما برسه به دستش خیلی هیجان زده بشه.

آقاشاه: آهان منظورت رو فهمیدم. شما زمینی‌ها چی می‌گین بهش؟! نوک زبونم بود.

آقای پی: surprise

آقاشاه: آره آره همین بود.

ویزبی: البته تو فارسی ما می‌گیم شگفتانه.

آقاشاه: نه بابا من دیدم ملکه هم می‌گه سورپیریز.

ویزبی: حالا قربان همین که شما می‌گین. جالب می‌شه‌ها نه.

آقاشاه: حالا این جشن سالروز تاسیس کندو چی هست؟

ویزبی: ای بابا یه چیزی شبیه این جشن کلمپیچ شماست دیگه سالگرد اون روزیه که اولین بار کندوی ما شکل گرفت درست شد. مهمترین روز کندوه.

آقای پی:‌ خب حالا آقاشاه کادو چی می‌خواین بدین به ملکه.

آقاشاه: بذار الآن سفارش می‌دم آنلاین یه دسته گل برای ملکه بفرستن. روش هم می‌گم یه کارت خوشگل بذارن بنویسن تقدیم جهت عرض تبریک ارادتمند آقاشاه.

آقای پی: تبریک مگه طول و عرض داره؟

ویزبی: چی؟

آقای پی: آخه آقاشاه می‌خواد بنویسه عرض تبریک. گفتم شاید طول تبریک هم داشته باشیم.

آقاشاه با خنده: نه آقای پی تو هم آفتاب‌پرست بامزه‌ای هستی‌ها. این عرض تبریک یعنی تبریک دادن. وقتی یه نفر بخواد خیلی مودبانه سلام بگه به یکی یا یه چیزی بگه به یکی می‌گه عرض سلام عرض تبریک.

آقای پی: آهان آهان. فهمیدم. خیلی فکر خوبی کردین. خب مشکل حل شد ویزبی بیا برگردیم. عجب بِکِرْ فِکِرِ عالی‌ای کردی.

ویزبی: چی می‌گی آقای پی کجا مشکل حل شد کجا بریم؟

آقاشاه: من نمی‌فهمم اصلا مشکلی مگه هست؟

ویزبی: بله قربان. من خبر دارم که پادشاه نروژ قراره به ملکه یاقوت تن‌تنانی بده.

آقاشاه: چی؟! یاقوت تن‌تنانی چیه؟

ویزبی: یه یاقوت خیلی خیلی خوشگله که شبیه‌اش توی زمین که هیچی توی ۷ آسمون هم نیست. اونوقت شما می‌خواین فقط یه دسته گل بدین با کارت تبریک؟

آقاشاه: وایسا ببینم پادشاه نروژ کیه؟ اصلا اون چی کار به ملکه داره؟

ویزبی: اختیار دارین قربان ملکه‌ی کندوی ما رو همه‌ی خانواده‌های سلطنتی می‌شناسن.

آقاشاه: حالا که اینطور شد ما هم باید یه یاقوتی الماسی چیزی هدیه بدیم. مثلا ما سلطان صاحب‌کپک هستیم.

آقای پی: خب شما تو کلمپه الماس دارین؟

آقاشاه: نه معلومه که نه. اینجا الماس نداریم که.

ویزبی: خب چرا نمی‌خرین. ما تو زمین کلی الماس فروشی داریم. فقط الماس یه ذره گرونه تو زمین. می‌خواین شما پول بدین ما بریم زمین بخریم از طرف شما هدیه بدیم به ملکه.

آقاشاه: ولی ما که پول نداریم.

ویزبی: مگه می‌شه. شما پادشاه کلمپه هستین اونوقت پول ندارین؟

آقاشاه: آخه اینجا به پول نیازی نداریم. کلمپک‌ها که خودشون برای خودشون دارن زندگی می‌کنند. ما و فرمانده‌ بقیه‌ی اهالی قصر هم که همینجا دور هم تو آشپزخونه‌ی قصر یه چیزی درست می‌کنیم می‌خوریم. ما پول لازم نداریم.

ویزبی: خیلی عجیبه. به هر حال بدون پول نمی‌شه الماس خرید.

آقاشاه: خب حالا می‌گی چی کار کنیم.

ویزبی: مممممممم.

آقاشاه: اصلا شما تو زمین چطوری پول به دست می‌یارین؟

آقای پی: ما حیوون‌ها که پول به دست نمی‌یاریم ولی آدم‌ها می‌رن سر کار، کار می‌کنند پول در میارن.

آقاشاه: خب ما هم می‌خواهیم بریم سر کار.

ویزبی: خب قربان اینجا که کار نیست. تازه اون آدم‌ها که می‌رن سر کار کار می‌کنند پول در میارن از خودشون که پول در نمی‌یارن یه رئیسی، کارفرمایی، صاحب‌کاری چیزی دارن به بهشون پول می‌ده.

آقاشاه: خب اصلا بهترترتر شد ما تصمیم گرفتیم رئیس بشیم. یه رئیس پولدار که به همه پول می‌ده.

آقای پی: چه باحال می‌شه به منم پول بدی.

آقاشاه: معلومه که می‌شه اصلا من می‌خوام بهترین رئیس کل سیاره‌های جهان بشم. فقط ستوان ویزبی یه سوالی خود رئیس پولش رو از کجا می‌یاره.

ویزبی: خب از همون کاره دیگه. مثلا یه نفر نجاری بلده.

آقای پی: نجاری یعنی چی؟

ویزبی: نجاری دیگه همین که با چوب میز و صندلی و اینا درست می‌کنه.

آقای پی: آهان منظورت carpentry .

ویزبی: بله انگلیسی‌اش می‌شه همین که تو می‌گی.

آقاشاه: خب ادامه‌شو بگو ویزبی یه نفر نجاری بلده بعدش چی؟

ویزبی: بله می‌گفتم که. یه نفر نجاری بلده میز و صندلی درست می‌کنه می‌ره می‌فروشه به کسی که میز و صندلی لازم داره ازش پول می‌گیره. بعد ماه بعد به جای یه میز و صندلی ۲ تا درست می‌کنه به ۲ نفر می‌فروشه بیشتر پول در میاره. بعد فکر می‌کنه اگه یه نفر کمکم کنه می‌تونم توی یه ماه به جای دوتا ۵ تا میز و صندلی درست کنم. اونوقت پول اون میز و صندلی اضافی رو می‌ده به یکی که براش کار کنه خودشم می‌شه رئیس.

آقاشاه: این که کاری نداره پس ما هم باید میز و صندلی درست کنیم. آهای فرمانده بدو بیا اینجا.

{صدای پا}

فرمانده: قربان من در خدمتم بفرمایید.

آقاشاه: بدو برو میز و صندلی درست کن.

فرمانده: آخه قربان ما که کلی میز و صندلی داریم توی قصر برای چی می‌خواین میز و صندلی درست کنین. تازه میز و صندلی درست کردن نیاز به چوب داره از کجا چوب بیاریم.

آقاشاه: فهمیدم برید درخت پیدا کنید درخت‌ها رو ببرید و با چوبش میز و صندلی درست کنید.

فرمانده: قربان ولی توی کلمپه که درخت زیادی نداریم. تازه همون‌هایی هم که داریم اگه بهشون دست بزنیم کلمپک‌ها عصبانی می‌شن. می‌دونین که درخت‌ها نشونه‌ی قبیله‌های کلمپکیه.

آقاشاه با عصبانیت: ای بابا من هرچی می‌گم تو یه چیز دیگه می‌گی که. آهای ستوان ویزبی ما نمی‌تونیم میز و صندلی درست کنیم چوب نداریم. یالا بگو ببینم راه دیگه‌ای نداره که ما پول در بیاریم؟

ویزبی: خب قربان میز و صندلی مثال بود شما یه چیز دیگه درست کنین. این همه چیز هست. مثلا ما خودمون تو کندو عسل تولید می‌کنیم می‌فروشیم برای ملکه هرچی می‌خواد می‌خریم.

فرمانده: قربان جسارتا می‌شه یه چیز بی ربط بگم.

آقاشاه: بگو ببینم چی می‌خوای بگی.

فرمانده: الآن وقت شیر و کیک عصرونه‌تونه بیاریم براتون.

آقاشاه: آره آره زود باش برو عصرونه‌ی ما رو بیار برای مهمانانمون هم بیار بلکه غذا بخوریم مغزمون کار کنه ببینیم چطوری می‌شه پول در بیاریم.

فرمانده: چشم قربان.

آقای پی: آخجون. کیک و شیر .

{صدای چرخ غذا}

فرمانده: قربان این شیر و کیک شما. ستوان ویزبی این هم شیر و کیک تو، آقای پی این هم شیر و کیک تو.

آقای پی: به به چه کیک خوشمزه‌ای. 

{آهنگ فکر بکر}

ویزبی: قربان وایسین یه فکر بکر به کله‌اومد. شما که آشپزخونه به این گنده‌ای دارین توی قصر، آشپز به این ماهری هم دارین خب می‌تونین کیک فروشی باز کنین.

آقاشاه: بد فکری هم نیست‌ها.

آقای پی: اگه شما از این کیک‌ها بفروشین خودم می‌شم اولین مشتری‌تون.

ویزبی: قربان من تا حالا کیک این مزه‌ای نخورده بودم. یه مزه‌ی عجیبی می‌ده که توی زمین پیدا نمی‌شه. می‌شه بگین این کیک چیه؟

آقاشاه: معلومه که تا حالا این کیک رو نخوردی. این کیک مخصوص ویژه‌ی کلمپه است. در هیچ کهکشان و سیاره‌ی دیگه‌ای پیدا نمی‌شه.

ویزبی:  چه جالب! از چی درست شده؟

آقاشاه: خب معلومه دیگه این کیک کپکه.

ویزبی: چی!؟ کپک؟!

آقاشاه: بله کیک کپک. ما در سیاره‌ی کلمپه چیزی که خیلی زیاد داریم کپکه. ما هم باهاش کیک درست می‌کنیم.

ویزبی: مریض نمی‌شین قربان.

آقاشاه: نه برای چی مریض بشیم.

ویزبی: آخه قربان ما اون دفعه‌ای کپک دادیم کلمپک‌ها خوردن حالشون بد شد من مجبور شدم سه روز اینجا بمونم عسل درست کنم. اونوقت خودتون کپک می‌خورین حالتون بد نمی‌شه؟

آقاشاه: نخیر فرق می‌کنه. این کپک با اون کپکی که شما توی زمین دارین و روی نون و غذا می‌یاد فرق می‌کنه.

ویزبی: نمی‌دونستم. خب پس حالا که فهمیدین چطوری پول در بیارین ما دیگه بریم. ماموریت ما تموم شد.

آقاشاه: ماموریت؟ کدوم ماموریت؟ ما که تقاضای کمک نکرده بودیم.

ویزبی: می‌دونم قربان همینجوری از روی عادت گفتم. ما با اجازه‌تون بریم زودتر  زمین ببینیم پادشاه نروژ چیزی فرستاده برای ملکه یا نه.

آقاشاه: یادتون نره‌ها به من خبر بدید. ما هم دستور می‌دیم کارخونه‌ی کیک کپک در کلمپه رو درست کنن که پولدار بشیم.

آقای پی: آقاشاه آقاشاه می‌خواین از بچه‌ها خدافظی کنین؟

آقاشاه: معلومه که می‌خوام. بچه‌ها یادتون نره که به دوست‌هاتون بگید پادکست سیاره‌ی کلمپه رو گوش بدن. ما دوست داریم تمام بچه‌های روی زمین پادکست ما رو گوش بشنون. در ضمن می‌گم به ستوان ویزبی که آخر این قسمت آهنگ ما رو پخش کنه براتون. فعلا خدافظ.

ویزبی: چشم قربان. آخر این قسمت آهنگ آقاشاه رو گوش بدین بچه‌ها. ما فعلا برگردیم زمین. در ضمن تا قسمت بعد می‌تونین پادکست لوچیستان یه چی؟کجا؟چرا؟ رو گوش بدین.

آقای پی: خب پادکست سوال‌های یهویی رو هم می‌تونن گوش بدن. تو چرا اونو نمی‌گی.

ویزبی: خب یادم رفت. ببخشید.

آقای پی: بله بچه‌ها سوال‌های یهویی رو هم گوش بدین. به سایت داروگ هم سر بزنین. داروگ کیدز دات کام.

ویزبی: داروگ هم با دبلیوه.

آقای پی: خودشون می‌دونن دیگه یهویی خدافظ.

ویزبی: باز گفت یهویی خدافظ یهویی خدافظ. بچه‌های عزیز خدا نگهدار.

{موسیقی}

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا