ویزبی: آقای پی؟ آقای پی؟
آقای پی: بله ستوان ویزبی؟
ویزبی: برای ماموریت جدید کلمپه آمادهای؟
آقای پی: بله چمدونم رو بستم. ولی ماموریت چیه؟
ویزبی: توی آسانسور بهت میگم.
ویز ویز ویز ویزو ویز.
کلمپه ویز ویز کلمپه
گیچ پوچ توچ ماچ موچ
گیچ پوچ توچ ماچ موچ
فییییییییش میییییش موررووووووووووج
{افکت آسانسور}
آقای پی: ستوان ویزبی میگم تا برسیم به کلمپه میگی ماموریت جدید چیه؟
ویزبی: ببین آقاشاه پیام داده گفته که بوی کپک کل کلمپه رو برداشته. الان حال همهی کلمپکها بد شده. حال خودشم بد شده.
آقای پی: چه عجیب اینها که خیلی عاشق کپک بودن چطور شده که حالا حالشون از کپک بد شده.
ویزبی: من چه میدونم حالا الآن میرسیم میفهمیم ماجرای کپکها چیه.
{صدای سوت زدن آقای پی}
ویزبی: چرا سوت میزنی؟
آقای پی: همینجوری. آخه همیشه طول میکشه تا برسیم کلمپه.
ویزبی: راست میگیا. آهان یه فکری بیا صدای آمیتس و ارس رو گوش بدیم تا برسیم.
آقای پی: آره آره خوب بِکِرْ فِکِریه. پخش کن پخش کن.
آمیتیس: آقای پی و ستوان ویزبی امروز پادکست درست کردن لطفا بیشتر پادکستاتون رو بکنین. آمیتیس
آقای پی: آخی آمیتیس از پادکستهای کلمپه خوشش اومده.
ویزبی: ممنونم آمیتیس. اینم صدای ارس.
ارس چایچی: سلام آقای پی و ویزیی من ارسم از تهران فامیلیمم چایچیه. پادکستتون رو ادامه بدین. عاشق قسمت آخرش شدم دوستتون دارم خدافظ.
ویزبی: ممنونم ارس. ما خیلی خوشحالیم که از پادکستهای ما خوشتون اومده.
{دینگ}
آقای پی: خب رسیدیم. بیا بریم ستوان ویزبی.
{صدای پای آقای پی و بال زدن ستوان ویزبی}
آقاشاه: اومدن فرمانده سربازا دستگیرشون کنین.
{صدای تق و توق}
ویزبی: آخ آخ آخ. چی شده؟ چرا ما رو دستگیر کردین.
آقای پی: آقاشاه آقاشاه ما هنوز کاری نکردیم که. چی شد که دستگیرمون کردین.
آقاشاه: زودباشین زودباشین سربازها با چسب کپک بالهای اون زنبور ناقلا رو بچسبونین که فرار نکنه.
ویزبی: آقاشاه آخه بگین چی شده؟ ما رو برای چی دستگیر کردین.
آقای پی با لحن نمایشی: ای آقاشاه من رو بگیرین و دوستم رو ول کنین. ستوان من نمیذارم به تو آسیبی بزنن.
ویزبی: آه آقای پی ای دستیار وفادار و دوست صمیمی من. اینها با من مشکل دارن. لطفا خو دت رو نجات بده و به من فکر نکن. فقط وقتی رفتی زمین به اعضای گارد تکاوران ملکه بگو که ما چقدر شجاعانه جنگیدیم.
آقای پی: نه من هرگز تو رو ترک نمیکنم. من نمیگذارم که این سیارهی پر از کرک و کپک تو رو نابود کنه. یا با هم بر میگردیم یا با هم زندان میریم.
ویزبی: نه تو باید زنده بمونی. اینها با من مشکل دارند. نه باتو.
آقاشاه با گریه: بسه بسه. اشک ما رو در آوردید. چه صحنهی قشنگی.
فرمانده: قربان اینا فیلمشونه میخوان با احساسات شما بازی کنند.
آقای پی: حیف که دست و پای من و با چسب کپک چسبوندین وگرنه….
فرمانده: ما سربازیم، دستور سلطان صاحب کپک رو اجرا میکنیم.
ویزبی: قربان حالا که ما رو دستگیر کردین. با چسب هم که چسبوندین. حالا میگین چی شده؟ چرا انقدر عصبانی هستین؟
آقاشاه: شما کاری کردین که کلمپه رو بوی کپک برداشته.
آقای پی: بو مگه چیزی بر میداره آقاشاه.
آقاشاه: این اصطلاحه. وقتی میگی بوی یه چیزی یه جایی رو برداشته یعنی اینکه همه جا بوش مییاد.
ویزبی: قربان خب ما که اینجا کپک نریختیم. ما رو چرا دستگیر کردین.
آقاشاه: مگه تو نگفتی اگه ما میخواهیم پول در بیاریم باید کیک کپک درست کنیم؟
ویزبی: آهان ماجرای قسمت قبل رو میگین.
آقاشاه: بله. توی قسمت قبل شما گفتین.
ویزبی: یه لحظه ایست بدین آقاشاه. آقای پی میشه خلاصهی قسمت قبل رو تند تند بگی که بچههایی که قسمت قبل رو نشنیدن بدونن ماجرا چیه.
آقای پی: آنچه گذشت….
{موسیقی}
آقای پی: در قسمت قبل ما متوجه شدیم که بچهها خیلی دلشون برای پادکستهای سیارهی کلمپه تنگ شده ولی چون آقاشاه درخواست کمک نکرده بود ما هم نیومده بودیم که پادکست درست کنیم. بعد گفتیم خودمون بیایم ببینیم چه خبره. بعد دیدیم همه چی سرجاشه هیچ مشکلی هم نیست. بعد آقاشاه متوجه شدن که سالگرد تاسیس کندوی ملکه است و قراره پادشاه نروژ یاقوت تنتنانی به ملکه هدیه بده. آقاشاه هم برای اینکه کم نیارن تصمیم گرفتن که الماس هدیه بدن ولی چون پول نداشتن که الماس بخرن تصمیم گرفتن پول دربیارن و فهمیدن که باید یه چیزی بفروشن که بتونن پول دربیارن برای همین تصمیم گرفتن که کیک کپک بپزند….
{موسیقی}
آقاشاه: این آقای پی آخر ماجرا رو درست نگفت. شما پیشنهاد دادین که ما کیک کپک بپزیم.
ویزبی؛ نه قربان من گفتم شما آشپزخونه به این گندگی دارین خب کیکفروشی راه بندازین که خودتون پیشنهاد کیک کپک رو دادین. و الا ما از کجا میدونستیم که اصلا کیک کپک وجود داره که حالا بخوایم بهتون پیشنهاد بدیم.
آقاشاه: به هر حال الان ما ۱۵ هزارتا کیک کپک پختیم همهشون هم روی دستمون باد کرده و هیچکس هم از ما کیک کپک نمیخره کل کلمپه رو بوی کپک گرفته. کلمپکها عصبانی شدند. همهاش هم تقصیر شماست .
ویزبی: قربان خب شما چطوری این کیک ها رو میخواستین بفروشین.
آقاشاه: یعنی چی؟ ما کیکها رو پختیم دیگه. کاری نکردیمشون که. خود مردم باید میاومدن میخریدن.
ویزبی: مردم منظورتون کلمپکهاست؟ اونها که کپک دوست ندارن.
آقاشاه: خب باید چی کار میکردیم؟
ویزبی: به نظرم باید میآوردین زمین. مردم توی زمین خیلی کیک دوست دارن. اصلا چیزهای شیرین دوست دارن. من خودم مسئول فروش عسلهای کندو هستم خیلی هم خوب بلدم بفروشم.
آقاشاه: خیلی خب آهای فرمانده. با سربازا برین اون ۱۵ هزارتا کیک رو بیارین بدین ستوان ویزبی ببره بفروشه.
ویزبی: نه قربان. اینجوری یهویی ۱۵ هزارتا کیک رو ببریم زمین ارزون میخرن.
آقاشاه: چرا چه ربطی داره.
ویزبی: خب قربان نگاه کنین اگه مثلا ۱۰۰۰ نفر بخوان کیک بخرن ما ۱۰۰ تا کیک داشته باشیم که بخوایم بفروشیم یعنی در نهایت به ۹۰۰ نفر کیک نمیرسه.
آقاشاه: بله درسته.
ویزبی: خب اون هزارنفر مجبورن هر کدوم حد اقل با ۹ نفر دیگه مسابقه بدن بتونن کیک داشته باشن دیگه.
آقاشاه: یعنی چی؟ مسابقهی دو میدن.
ویزبی: نه مسابقهی دو نه قربان. مسابقهی قیمت. یعنی یکی میاد میگه من کیکت رو ده تومن میخرم اون یکی برای اینکه بتونه صاحب کیک بشه میگه من کیکت رو ۲۰ تومن میخرم. سومی میاد میگه ۳۰ تومن میخرم و همینجوری قیمت کیک بالا میره. هرچقدر هم که قیمت کیک بالا بره شما پول بیشتری به دست مییارین.
آقاشاه: خب حالا اگه ۱۵ هزارتا کیک رو ببری اینجوری نمیشه.
ویزبی: نه دیگه اونوقت اگه ۱۰۰۰ تا مشتری داشته باشیم به هر کدوم دوتا کیک هم بخوایم بدیم باز ۱۳ هزارتا کیک رو دستمون باد میکنه.
آقای پی: مگه بادکنکنه؟
ویزبی: آقای پی این یه اصطلاحه. جنسی که مشتری نخردش روی دست فروشنده باد میکنه. اون وقت شما حتی اگه قیمت بذارین ۱ تومن هم کسی نمیخره چون لازم نداره.
آقاشاه: میگی چیکار کنیم پس.
ویزبی: من میگم ۱۰۰ تا از این کیکها رو بدین ما ببریم زمین بفروشیم. باقیاش رو هم بذارین توی یخچال ببینیم اصلا کسی تو زمین کیک کپک میخره یا نه.
آقاشاه: باشه. آهای فرمانده ۱۰۰ تا کیک بذارین توی آسانسور اینها. ستوان ویزبی رو هم آزاد کنین که بره کیکها رو بفروشه.
فرمانده: چشم قربان.
ویزبی: پس آقای پی چی؟ اون رو هم آزاد کنین دیگه.
آقاشاه: نخیر اون پیش ما میمونه و در جابجایی ۱۴ هزار و نهصد کیکی که پختیم به ما کمک میکنه.
ویزبی:قربان آخه من رو نگاه کنین یه زنبور کوچولوی فسقلی چطوری ۱۰۰ تا کیک رو بلند کنم. من به کمک نیاز دارم.
آقاشاه: باشه ولی قول بدین که کیکها رو که فروختین برگردین.
آقای پی: قول میدیم قول میدیم. نترسین قربان.
فرمانده: ۱۰۰ تا از کیکها رو گذاشتیم توی آسانسور.
آقاشاه: خب این دوتا رو هم آزاد کنین که برن کیکهای ما رو بفروشن و برگردن.
فرمانده: چشم قربان. سربازا آزادشون کنین.
{صدای تق و توق}
ویزبی: ویز ویز ویز ویزو ویز.
کلمپه ویز ویز کلمپه
گیچ پوچ توچ ماچ موچ
گیچ پوچ توچ ماچ موچ
فییییییییش میییییش موررووووووووووج
{افکت آسانسور}
ویزبی: بیا بریم آقای پی.
{دینگ}
آقای پی: به به این کیکهای کپک چه بوی خوبی میدن من عاشقشم.
ویزبی: کجا بوی خوب میده. بوی گند کپک میده. تو هم انقدر مگس و سوسک و پشه خوردی به نظرت خوشمزه میاد. من مطمئنم هیچکس تو زمین کیک کپک نمیخره.
آقای پی: دهنم آب افتاد. میگم خب اگه کسی نمیخره من یکیاش رو میخورم. زبون شلاقی به سمت کیک
ویزبی: وایسا وایسا نخور.
آقای پی: هام هام هام. آخ چقدر خوشمزه بود.
ویزبی: آخه چرا خوردی؟
آقای پی: مگه نگفتی کسی نمیخره. خب من بخورم بهتر از اینه که خراب بشه که.
ویزبی: اونوقت دست خالی برگردیم به آقاشاه بگیم که کیک فروش نرفت میگه کیکم کوش.
آقای پی: خب بگیم فروش رفت.
ویزبی: اولا که دروغ اصلا خوب نیست. دوما اگه بگیم فروش رفت که میگه پولش رو بدین. ما پولمون کجا بود بدیم بهش.
{دینگ}
آقای پی: رسیدیم. حالا بیا بریم اون ۹۸ تا کیک باقیمانده رو بفروشیم. یه فکری به حال این دوتا که خودمون خوردیم میکنیم.
ویزبی: صبر کن ببینم تو الآن یه کیک خوردی اون یکیاش کو؟
آقای پی: نه دیگه زبونم رو که شلیک کردم دوتا رو با هم خوردم. بیا بریم. هاهاها.
ویزبی: از دست تو که نمیتونی جلوی شیکمت رو بگیری.
آقای پی: خودت یادت رفته همهاش آب قند میخوردی.
ویزبی: من یه فکری دارم. نزدیک کندوی ما یه بازارچه است. بیا بریم اونجا بساط کنیم.
آقای پی: بساط چیه؟
ویزبی: یعنی بریم اونجا این کیک ها رو بچینیم به مردمی که میرن به بازارچه بفروشیم.
آقای پی: آهان. آهان. بذار من فقط یه عکس بگیرم از خودمون با این کیکها so much fun.
ویزبی: چی چی سوماچ فان. خیلی هم سو ماچ نه فان. هیچ چیز باحالی نیست.
{هارپ}
ویزبی: بدو بیا آتیش زدم به مالم. کیک کپک دارم خیلی خوشمزه. آقا بفرما کیک کپک.
عابر: اه اه کی کیک کپک میخواد.
ویزبی: یه تیکه امتحان کنین. خیلی خوشمزه است.
عابر۲: آهای شما که کیک کپک میفروشی، اگه مردم مسموم بشن تقصیر شماستها.
آقای پی: من ۵ تا خوردم تا حالا مسموم نشدم.
ویزبی: باز تو کیک خوردی؟ مگه نگفتم نخور اینا مال آقاشاهه.
آقای پی: میخواستم آنلاین شاپ کیک کپک باز کنم راحتتر بفروشیم.
ویزبی: آنلاین شاپ ؟
آقای پی: آره نگاه کن سایت زدم عکس کیکها رو گذاشتم که هر کی خواست آنلاین سفارش بده.
ویزبی: من که مطمئنم هیچکس نمیخره.
آقای پی: من باید یه ویدئو هم درست کنم بذارم که طرفدارا ببینن.
ویزبی: ویدئوی چی؟
آقای پی: یه دقیقه هیچی نگو من الآن دارم لایو میگیرم.
Hi everyone! I’m Mr. P, and I’m so excited about my new business. This is the Kapak Cake. It’s not a cupcake—it’s a Kapak Cake, and it’s made with real Kapak from Kolompe. Let’s try one! Mmm, that’s so good!
ویزبی: چی چی داری هی انگلیسی میگی.
آقای پی: “Order your Kapak Cake today at kapaksweets.com! Or, you know, just come to Kolompe.”
خب تموم شد.
ویزبی: به جای این کارها بیا کمک کن. همهی کیکها رو خوردی. آهای خونه دار و بچهدار آتیش زدم به مالم کیک کپک دارم تازه و خوشمزه.
پلیس: آهای شما.
ویزبی: با من هستین آقای پلیس.
پلیس: بله با شمام. شما مجوز اداره بهداشت دارین برای این کیکهای کپکتون.
ویزبی: مجوز چی؟
پلیس: پیف پیف این کیکهاتون چه بوی گندی هم می ده. زود بساطتون رو جمع کنین وگرنه به خاطر مسموم کردن مردم دستگیرتون میکنم.
آقای پی: ستوان نگاه کن ویدیوم کلی لایک گرفته. ها ها ها.
ویزبی: بدو آقای پی بدو باید بساطمون رو جمع کنیم تا پلیس ما رو نگرفته. آقای پلیس ما الآن میریم. ببخشید مزاحم شدیم.
آقای پی:بله بله آقای پلیس. بیا برگردیم کلمپه اینجا فایده نداره.
{هارپ}
آقای پی: ستوان زود ورد آسانسور رو بخون این کیکها خیلی سنگینه.
ویزبی: ویز ویز ویز ویزو ویز.
کلمپه ویز ویز کلمپه
گیچ پوچ توچ ماچ موچ
گیچ پوچ توچ ماچ موچ
فییییییییش میییییش موررووووووووووج
{افکت آسانسور}
ویزبی: بدو بریم. کیکها رو بذار اونجا.
{دینگ}
آقای پی: خیلی خسته شدم گشنمم شد. من یه کیک دیگه بخورم. هام هام هام
ویزبی: ای بابا تو که نصف کیکها رو خودت خوردی. حالا جواب آقاشاه رو چی بدیم.
آقای پی با دهن پر: خب تقصیر ما چیه توی زمین هیچکس کپک دوست نداره.
{دینگ}
آقای پی: خب رسیدیم. بیا بریم.
آقاشاه: ستوان ویزبی آقای پی کجایین شما. زودباشین بیاین.
ویزبی: چی شده آقاشاه.
آقاشاه: شما که نبودین یه شهابسنگ گنده خورد به کلمپه. بعدا فهمیدیم شهابسنگ نبوده یه جور سفینهی فضایی بوده.
آقای پی: خب الان کلمپه خراب شده؟
آقاشاه: نه خراب نشده ولی دوتا گاو خیلی گنده از توی اون شهابسنگه اومدن بیرون. یه جوری حرف میزنن که من نمیفهمم. فقط وسط حرفاشون هی میگن مستر پی مستر پی. فکر کنم با تو کار دارن آقای پی.
آقای پی: با من؟ من گاو نمیشناسم.
آقاشاه: بیاین بریم زودباشین. میترسم الآن با کلمپکها دعواشون بشه. آخه سفینهشون وسط کلمپکها سقوط کرده.
ویزبی: باشه بریم بریم.
{هارپ}
شنزبه
: Here it is. The great Mr. P has finally arrived!
آقای پی
Yes, I am Mr. P .
آقاشاه: اینها چی میگن خوب. بگو به یه زبونی حرف بزنن که منم بفهمم.
آقای پی:
: Hey guys, do you speak Persian?
نندبه
: Just a second. I am downloading the Persian language now.
آقای پی: آقاشاه، آقاشاه! یک دقیقه صبر کنین. اینها دارن روی اون دستگاهشون زبان فارسی رو دانلود میکنند.
{صدای “دینگ”}
{صدای گاو}شنزبه: سلام آقای پی. من شَنْزَبِ هستم و این برادر من نَنْدَبِ هست.
{صدای گاو}
نندبه: من و خواهرم شنزبه ویدئوی تو را در حال فروش کیک کپک دیدیم. ما آمدهایم که کیک بخریم.
آقاشاه: من صاحب کیکها هستم. شما چرا اینجوری حرف میزنی اون دستگاه چیه؟
{صدای گاو}
شنزبه: این دستگاه ترجمهی همزمان است. دانشمندان سیارهی کلیله این دستگاه را اختراع کردند تا اهالی کلیله بتوانند به تمام زبانهای تمام جهانها صحبت کنند.
آقاشاه: آهان یعنی شما توی اون دستگاه ما ما میکنین اون ترجمه میکنه به هر زبانی که بخواین؟ خب چرا از اول فارسی حرف نمیزدین؟
{صدای گاو}
نندبه: برای اینکه ما اول ویدئوی آقای پی را دیدیم و فکر کردیم شما همه انگیسی تکلم میکنید.
ویزبی: نه نندبه جان این آقای پی مامانش کاناداییه نصف انگیسی حرف میزنه نصف فارسی.
آقای پی: ویزبی ویزبی این گاوه کلم میخواد؟
ویزبی: کلم چرا؟
آقای پی: آخه گفت شما انگلیسی کلم میکنید.
ویزبی: نه بابا گفت تکلم میکنید. تکلم کردن یعنی حرف زدن.
آقای پی: آهان آهان.
آقاشاه: حالا نندبه، شنزبه چندتا کیک میخواین؟
{صدای گاو}
شنزبه: لطفا اول یک عدد دانِ بدهید بخوریم تا مُتِوَجِهْ شَویمْ کِ آیا آنْها را دوست داریم یا دوست نداریم.
آقاشاه: آهای فرمانده به هر کدوم از این گاوها یه کیک بده.
فرمانده: چشم قربان.
{صدای گاو و صدای خوردن}
{صدای گاو}
شنزبه: من کیک دوست دارم.
{صدای گاو}
نندبه: من نیز کیک دوست دارم. آیا شما میتوانید هر ماه ۱۰ هزار کیک به سیارهی کلیله ارسال کنید؟
آقاشاه: معلومه که میتونیم. بیشتر هم بخواین میتونیم فقط باید پول بدین به ما. ما برای هر کیک ۳۰ تومن میخوایم.
{صدای گاو}
شنزبه: نه ما ماهیانه ۱۰ هزارتا کیک بیشتر نمیخواهیم. پول نداریم. میتوانیم به جای پول از این سنگهای سیارهی کلیله بدهیم.
آقاشاه: سنگ چی چیه من سنگ میخوام چی کار پول به من بدین.
ویزبی: ا قربان قربان یه لحظه صبر کنین.
آقاشاه: چی میگی ویزبی من پول میخوام سنگ نمیخوام.
ویزبی: قربان یه لحظه بیاین بریم اون طرف من یه حرف خصوصی بزنم باهاتون. آهان آقای پی دو تا کیک بده شنزبه و نندبه بخورن تا من یه چیزی به آقاشاه بگم.
آقای پی: باشه باشه. خودمم یکی میخورم.
{صدای راه رفتن}
ویزبی: قربان. این سنگها رو دیدین؟
آقاشاه: آره دیدم خوب که چی؟
ویزبی: قربان اون سنگها الماس بودن. خب مگه شما پول نمیخواستین که الماس بخرین خب این شنزبه نندبه دارن بهتون الماس میدن دیگه. تازه اون الماسها رو هر کدوم رو تو زمین میتونین میلیاردها تومن بفروشین.
آقاشاه: چی؟ اینجوری که خیلی پولدار میشیم ما. پولدار ترین شاه کل سیارههای منظومهی خودمون میشم.
ویزبی: آره دیگه. من میگم بریم کیکها رو بفروشیم تموم شه بره. تو زمین هیچکس کیک کپک نمیخواد.
آقاشاه: خیلی خب باشه. بریم.
ویزبی: خب گاوهای عزیز شنزبه و نندبهی عزیز. آقاشاه سلطان صاحب کپک موافقت کردن که ماهی ۱۰ هزار کیک به شما بدهند شما هم هر ماه ۱۰ تا از این سنگهای سیارهی کلیله بدین به ما.
{صدای گاو}
شنزبه: ما موافق هستیم. این ده سنگ اول برای ماه اول.
آقاشاه: آهای فرماده کیکهای کپک رو بذارین تو سفینهی فضایی شنزبه و نندبه.
فرمانده: چشم قربان.
آقاشاه: جناب شنزبه جناب نندبه امیدوارم باز هم شما رو ببینم. امیدوارم اهالی سیارهی کلیله از کیکهای ما خوششون بیاد.
{صدای گاو}
نندبه: ما هم از آشنایی با شما خوشحال شدیم. به سیارهی ما سر بزنید. خدا نگهدار.
آقاشاه: حتما حتما خدا نگهدار.
ویزبی: خب قربان بیاین از بچهها هم خدافظی کنیم.
آقاشاه: باشه باشه. فقط قبلش این الماسها رو بگیر ببر بده به ملکه. ببینم باز پادشاه نروژ یاقوت تنتنانی میفرسته یا نه. خب بچهها شنیدم چندتاتون برای من صدا فرستادین. من به همهی صداهاتون گوش میدم. باز هم برام بفرستین من خیلی خوشم مییاد صداتون رو بشنوم. تا قسمت بعد مراقب خودتون باشید. خدافظ.
آقای پی: یهویی خدافظ.
ویزبی: اصلا دیگه باهات بحث نمیکنم آقای پی. بچهها یادتون نره برین به سایت داروگ سر بزنین. داروگ کیدز دات کام. تا قسمت بعد سیارهی کلمپه میتونین پادکست لوچیستان رو گوش بدید. فعلا خدافظ.