لوچیستان – ناداوان و لشکر هزار دیو

ترمه: من ترمه‌ام از شهر ماهشهر. کتاب‌های خونه‌ی ما داره کمتر می‌شه. هر وقت‌هم می‌ریم کتابخونه اونجا هم داره کتاب‌ها کمتر می‌شه.  از دوست‌های دیگه‌ام هم پرسیدم دیدم از خونه‌های دیگه کتاب‌ها داره کم می‌شه.

دانابات: یک پیام کمک برای لولو. یک پیام کمک برای لولو

لولو: لوبت خفاش برای کمک آماده است.

{موسیقی}

لولو: سلام بچه‌ها منم لوبت، خفاش جهانگرد که عاشق کشف دنیا است. برای چالش امروز آماده‌این؟

{موسیقی}

لولو: ای ناداوان فرقی نمی‌کنه زیر زمین باشی یا بالا ابرها. با لوبین پیدات می‌کنم. اگه توی دریاها قایم شده باشی یا تو دل غارهای پیچ در پیچ با لوشنل راهو پیدا می‌کنم و می‌یام. منتظرم باش.

{موسیقی}

لولو: خب دانابات بگو ببینم درخواست کمک از کجاست.

دانابات: از ماهشهره. ترمه فرسته.

لولو: پخشش کن ببینم چه اتفاقی افتاده.

ترمه: من ترمه‌ام از شهر ماهشهر. کتاب‌های خونه‌ی ما داره کمتر می‌شه. هر وقت‌هم می‌ریم کتابخونه اونجا هم داره کتاب‌ها کمتر می‌شه.  از دوست‌های دیگه‌ام هم پرسیدم دیدم از خونه‌های دیگه کتاب‌ها داره کم می‌شه. من رفتم کتابخونه جاسوسی کردم دیدم ناداوان اومده داره طلسم می‌کنه. طلسم ناداوان هم اینطوری بود. پی‌پی‌تی پاپیتی پو تی‌تی تو. وقتی به دوستام گفتم اون‌ها هم جاسوسی کردن دیدن اون‌ها دیو‌هایی مثل ناداوان هستند دارند طلسم می‌ذارن. ما خیلی کتاب‌خوندن رو دوست داریم بهت ماموریت می‌دم که بیای و کمک‌مون کنی.

لولو: ای ناداوان ناقلا. هی دانابات مختصات شهر ماهشهر رو بفرست به لوبینم.

دانابات: ارسال شد ولی باید دستی روی کره‌ی دیودونگ پیداش کنی.

لولو: ای بابا. یادم نبود اصلا که لوشنل ندارم. لوبین هم که با کره‌ی دیودونگ همگام نمی‌شه.

دانابات: همگام یعنی چی؟

لولو: یعنی سینک نمی‌شه.

دانابات: آهان. آره کره‌ی دیودونگ سیستم عاملی نداره که بشه با لوبین همگامش کرد. باید دستی پیداش کنی.

لولو: دانابات من درست نمی‌تونم ببینم روی این کره‌ی دیودونگ شهرها کجا هستند. می‌تونی بهم راهنمایی کنی که ماهشهر رو پیدا کنم.

دانابات: بله. ماهشهر یک بندر خیلی مهم توی استان خوزستانه. می‌تونی خلیج‌فارس رو روی نقشه پیدا کنی؟

لولو: آره. یه خلیج بزرگ توی جنوب ایرانه.

دانابات: مرز شمالی خلیج فارس ایرانه. استان‌های هرمزگان بوشهر و خوزستان در این مرز شمالی هستند. تو باید بری به غربی‌ترین بخش این مرز جایی که استان خوزستان هست.

لولو: بذار ببینم. آهان. آهان. فکر کنم اینجا‌ها باشه.

دانابات: بذار ببینم. آره درسته. همینجاست. یه ذره دستت رو ببر به سمت غرب.

لولو: بیا اینجا خوبه؟

دانابات: نه نه اینجا بندر امام خمینیه. یه ذره برو به سمت شرق.

لولو: اینجا؟

 دانابات: آره. الان دقیقا روی بندر ماهشهر هستی. حالا می‌تونی ورد جادویی رو بخونی. من متن رو فرستادم به لوبینت که راحت بتونی بخونی.

لولو: ممنونم دانابات. دیو دونگ النگ دولنگ. دیو دونگ پلنگ ملنگ. دیو دونگ اجی مجی بی درنگ.

{افکت جادویی}

لولو: خب بچه‌ها من رسیدم به بندر ماهشهر. چقدر هوا گرمه اینجا.

دانابات: لولو یادت نره می‌ری توی آفتاب کرم ضد آفتاب بزنی؟

لولو: کرم ضد آفتاب چیه؟

دانابات: کرمی که از پوست در برابر اشعه‌ی فرابنفش خورشید محافظت می‌کنه.

لولو: آخه ما خفاش‌ها چون بیشتر مواقع شب‌ها می‌آییم بیرون هیچوقت کرم ضد افتاب استفاده نمی‌کنیم که.

دانابات: باید سریع‌تر لوشنلت رو پس بگیری. اگه اون بود من توش برات کرم ضد آفتاب گذاشته بودم.

لولو: آره باید زودتر لوشنل رو پس بگیرم.

دانابات: راستی اتابک هم برات صدا فرستاده و گفته که باید زودتر لوشنل رو پس بگیری.

لولو: پخش کن صداش رو بشنویم.

اتابک: سلام لولو من اتابک مددی هستم من از پادکست‌هات خیلی خوشم اومد خیلی مراقب ناداوان باش چون می‌تونه با لوشنل خیلی کارهای بدی بکنه.

لولو: ممنونم اتابک که بهم گفتی. باید زودتر یه نقشه‌ای بکشم و لوشنل رو پس بگیرم.

دانابات: بارانا یه نقشه‌ای کشیده بود که شاید بتونی لوشنل رو پس بگیری.

لولو: چه نقشه‌ای صدای بارانا رو پخش کن بشنویم.

بارانا: من بارانا‌ام از شاهین‌شهر. اگر می‌خواستی ناداوان رو دستگیر کنی خب توی یکی از ماموریت‌ها گولش بزن و جای خونه‌اش رو پیدا کن. با کره‌ی دیو‌دونگ برو اونجا ولوشنلت رو با شارژرش بردار.

لولو: چه نقشه‌ی خوبی. ولی اول باید به مردم ماهشهر کمک کنم. بهتره اول یه رادار بزنم ببینم اینجا چه خبره.

{آهنگ رادار}

لولو: رادار چرخشی به چپ چپ به راست راست عقب و جلو چی اینجاست.

{افکت رادار}

لولو: داده‌های رادار من داره نشون می‌ده که یه سوراخ‌های مشکوکی توی شهر هست. چه عجیب کنار هر کتاب‌خونه‌ای یه سوراخ هست. وایسا ببینم. اونجا یه دیو کوچولو شبیه ناداوان ولی خیلی کوچیک‌تر از توی کتابخونه در اومد با یه کیسه‌ی پر از کتاب. پرید رفت توی سوراخه. بال‌های خفاشی پیش به سوی سوراخ کنار کتابخونه.

{صدای بال زدن}

لولو: ای وای به دیو کوچولو نرسیدم. ولی باید بفهمم اینجا چه خبره.

{صدای بنگ}

لولو: اینجا رو ببین یه سنگ‌گنده راه سوراخ رو بست. دیگه نمی‌تونم برم توش. بذار ببینم زورم می‌رسه هلش بدم بره کنار. اااا چقدر سفته. تکون نمی‌خوره. ولی وایسا ببینم. یه چیزی روش نوشته. با دست‌هام حسش می‌کنم. نوشته: بی‌صدا می‌آیم و سایه‌ام بزرگ است، شکمم پر از آب است، گاهی می‌خندم، گاهی گریه می‌کنم.وقتی گریه کنم، همه خیس می‌شوند! من چه هستم؟

دانابات: شبیه معماهای ناداوانه.

{صدای تایمر}

دانابات: آره معما است. لولو ۳۰ ثانیه بیشتر وقت نداری که معما رو حل کنی.

لولو: وای یعنی چیه؟بچه‌ها شما می‌دونین. یه چیزی که توی شکمش پر از آبه. وقتی گریه کنه همه خیس می‌شن؟ سایه‌اش هم بزرگه. یعنی چی می‌تونه باشه. فهمیدم یه اسفنج خیلی خیلی بزرگه.

{صدای غیب شدن}

دانابات: جوابت غلط بود. سوراخ ناپدید شد.

لولو: اگه اسفنج نبود پس چی بود؟

دانابات: آخه اسفنج به اون بزرگی که نداریم. تازه اسفنج که خودش نمی‌یاد و خودش بره.

لولو: آهان فهمیدم چیه. حتما ابر بود جواب.

دانابات: آره احتمالا ابر بوده ولی نتونستی حل کنی و الآن سوراخ ناپدید شد.

لولو: باید دوباره‌ رادار بزنم.

{آهنگ رادار}

لولو: رادار چرخشی به چپ چپ به راست راست عقب و جلو چی اینجاست.

{افکت رادار}

لولو: اونجا کنار اون کتابخونه انگار یه اتفاق‌هایی داره می‌افته. یه چیزی از زیر زمین در اومد. شبیه یه مته‌ی گنده است. اوه او ناداوانه با لوشنل من. سوراخ کرد دوباره رفت زیر زمین.  ا اونجا رو یه دیو کوچولو شبیه خود ناداوان از تو سوراخ اومد بیرون و رفت تو کتابخونه. باید بفهمم تو کتابخونه چی کار داره. بال‌های خفاشی پیش به سوی کتابخانه.

{صدای بال زدن}

لولو: دانابات هستی؟

دانابات: آره اینجام.

لولو: ببین من پشت شیشه‌ی کتابخونه‌ام ولی نمی‌تونم ببینم توی کتابخونه چه اتفاقی داره می‌افته. من دوربین لوبین رو می‌گیرم به سمت پنجره. تو بگو اونجا چه خبره.

دانابات: فکر خوبیه. من دارم اونجا رو می‌بینم. چندتا از بچه‌ها نشستن و دارن کتاب می‌خونند. اوه سمت قفسه‌ی کتاب‌‌های داستان یه خبرهاییه. اوه یه ناداوان کوچولو اونجاست. داره کتاب‌ها رو می‌ریزه توی  کیسه. ا مسئول کتابخونه اومده. اون هم سریع در رفت از در رفت بیرون. دوربین رو برگردون سمت سوراخ.

لولو: بیا گرفتم سمت سوراخ روی زمین.

دانابات: اوناهاش دوید رفت تو سوراخ. پشت سرش هم یه سنگ گنده سوراخ رو بست.

لولو: من باید برم سنگ روی سوراخ رو لمس کنم ببینم چیستانش چیه. بال‌های خفاشی به سمت سوراخ.

{صدای بال زدن}

 لولو: خب رسیدم به سنگ بذار لمسش کنم. آهان نوشته پایم را به زمین بسته‌اند. تابستان‌ها لباس می‌پوشم و زمستان‌ها لباسم را در می‌آورم. با پرنده‌ها دوست هستم. من چه هستم؟

{صدای تایمر}

دانابات: لولو ۳۰ ثانیه بیشتر وقت نداری. بدو.

لولو: بچه‌ها شما می‌تونین حدس بزنین اون چیه که پاش رو به زمین بستند. تابستون‌ها که هوا گرمه لباس می‌پوشه ولی زمستون‌ها که هوا سرده لباس‌هاش رو در می‌یاره. چه عجیب.

دانابات: لولو ۱۰ ثانیه بیشتر باقی نمونه.

لولو: هان. وایسا فکر کنم. اون چیه اون چیه؟ آهان آهان فهمیدم اون درخته.

{افکت حل شدن معما}

لولو: درست گفتم درست گفتم. آخجون.

{صدای کنار رفتن سنگ}

لولو: باید برم داخل سوراخ. بال‌های خفاشی به سمت داخل سوراخ.

{صدای بال زدن}

لولو: اوه اینجا یه تونل زیر زمینیه پیچ در پیچه.

دانابات: چطوری راهت رو پیدا می‌کنی.

لولو: من خفاشم‌ها. خونه‌ی ما غارهای تاریک و پیچ در پیچه. این که یه تونله فقط. ما با رادارمون راه رو پیدا می‌کنیم. الان باید بپیچم به چپ. حالا مستقیم. حالا بالا. حالا راست. حالا باید برم پایین. ولی صبر کن صبر کن یه صدایی می‌یاد. انگار صدای ناداوانه.

ناداوان: پی‌پی‌تی، پاپیتی پو، تی‌تی،تی تی، تو.

{افکت جادویی}

ناداوان: ها ها هاها. آفرین دیوچه‌های برین برین برای من کتاب‌های قصه رو بیارین.

لولو با صدای یواش: دانابات من دوربین رو می‌گیرم پایین تو بگو چی می‌بینی.

{صدای خش خش}

دانابات: چه غار بزرگی. اوه یه لشکر بزرگ از ناداوان‌های کوچولو. اون وسط هم خود ناداوان داره ورد جادویی می‌خونه. اون لوشنل رو هم تنش کرده.

ناداوان: یه صدایی می‌یاد. کی اونجاست؟

لولو: دانابات هیس…

ناداوان: هرکسی هستی خودت رو نشون بده وگرنه می‌گم که لشکر  دیوچه بیان و بگیرنت.

لولو: قول می‌دی اگه خودم رو نشون بدم کاری به کارم نداشته باشی.

ناداوان: قول می‌دم بیا بیرون.

لولو: منم لوبت خفاش.

ناداوان: به به لوبت خفاش. چه دل و جراتی داشتی اومدی تو مخفیگاه زیرزمینی من.

لولو: ناداوان زودباش کتاب‌های بچه‌های ماهشهر رو پس بده.

ناداوان: ها ها ها. اوناهاش می‌تونی برشون داری. دیگه نیازی بهشون ندارم.

لولو: چی به همین سادگی می‌ذاری من کتاب‌های بچه‌ها رو بردارم.

ناداوان: آره می‌ذارم برداری. البته اون‌ها دیگه به درد بچه‌ها نمی‌خوره.

لولو: یعنی چی؟

ناداوان: من همه‌ی قصه‌هاشون رو برداشتم. الآن اون‌ها فقط کاغذ سفید هستند.

لولو: چی؟ قصه‌ها رو برداشتی؟ چطوری برداشتی؟ برای چی برداشتی؟

ناداوان: با کمک لشکر دیوچه‌هام. خودم با ورد هزاردیو درستشون کردم.

لولو: ورد هزاردیو چیه دیگه؟

ناداوان: یه وردیه که وقتی یک دیو اون رو می‌خونه ۱۰ تا دیو کوچولو عین خودش ظاهر می‌شن و بهش کمک می‌کنن. نگاه کن. پی‌پی‌تی، پاپیتی پو، تی‌تی،تیتی، تو.

{افکت جادویی}

{صدای دیوچه}

دانابات: ۱۰ تا ناداوان کوچولو یهویی ظاهر شدن.

لولو: تو چرا کتاب‌های بچه‌ها رو می‌دزدی.

ناداوان: برای اینکه می‌خوام پادشاه قصه‌ها بشم.

لولو: چی؟ پادشاه قصه‌ها.

ناداوان: اینجوری همه‌ی بچه‌ها مجبور می‌شن برای شنیدن قصه‌ی جدید به جای اینکه برن کتابخونه و قصه بخونن بیان پیش من، یه بستنی برام بیارن و من هم یه قصه براشون تعریف کنم. خیلی باحال می‌شه. ها ها ها.

لولو:خب ناداوان من یه سوالی دارم ازت. خونه‌ات کجاست؟

ناداوان: اهکی. فکر کردی من گول می‌خورم. می‌خوای بیای یواشکی لوشنلت رو برداری؟

لولو: ا ا ا نه نه نه. من با این کره‌ی دیودونگ همه جا می‌رم. دیگه نیازی هم به شارژر ندارم. من برای خودت می‌گم.

ناداوان: برای خودم؟ منظورت چیه؟

لولو: خب مگه نمی‌خوای بچه‌ها برات بستنی بیارن و قصه بشنون؟

ناداوان: چرا می‌خوام.

لولو: خب بچه‌ها بستنی رو کجا بیارن؟ خونه‌ات کجاست؟

ناداوان: آهان راست می‌گی. خب خونه‌ی من همونجاست که همیشه بود. همونجا که اولین بار همدیگه رو دیدیم. فقط الآن دور تا دورش رو دیوار کشیدم که کسی نتونه بیاد تو. خودمم با کمک لوشنل از یه تونل مخفی می‌رم به خونه‌ام. ها ها ها. حالا من و لشکر دیوچه‌ها باید بریم یه شهر دیگه که کتاب‌های اون‌ها رو هم بدزدیم. تو هم نمی‌تونی جلوم رو بگیری. راستی الآن که اینجایی و کره‌ی دیودونگ هم دستته. چطوره من و لشکر دیوچه‌ها کره‌ی دیودونگم رو پس بگیریم. آهای دیوچه‌ها این خفاش زرنگ رو بگیرید.

لولو: وای حالا چی کار کنم. فهمیدم ورد کره چی بود.

دانابات:‌الان برای لوبین می‌فرستم. فقط کتاب‌های بچه‌ها رو هم بردار. شاید بتونیم قصه‌ها رو برگردونیم.

لولو: آره راست می‌گی بال‌های خفاشی پیش به سوی کتاب‌های قصه.

{صدای بال زدن}

لولو: دیو دونگ النگ دولنگ. دیو دونگ پلنگ ملنگ. دیو دونگ اجی مجی بی درنگ. حالا انگشتم رو کجا بزنم.

دانابات: یه جایی بزن دیوچه‌ها رسیدن.

{افکت جادویی}

 لولو: آخیش در رفتم. ولی اینجا چقدر سرده. من کجام.

دانابات: سیگنال‌های لوبین از قطب جنوب می‌یاد.

لولو: آخ آخ آخ دارم یخ می‌زنم. دیو دونگ النگ دولنگ. دیو دونگ پلنگ ملنگ. دیو دونگ اجی مجی بی درنگ.

{افکت}

دانابات: الآن سیگنال‌های لوبین از تو آفریقا می‌یاد.

{صدای غرش شیر}

لولو: این صدای چی بود؟

دانابات: صداش شبیه صدای شیر بود.

لولو: شیر دستشویی؟

دانابات: نه شیر دستشویی چیه؟ شیر جنگل زودباش فرار کن تا غورتت نداده.

لولو: ای وای فرار. دیو دونگ النگ دولنگ. دیو دونگ پلنگ ملنگ. دیو دونگ اجی مجی بی درنگ.

{افکت جادویی}

دانابات: ا سیگنال‌ لوبین دوباره از ماهشهر می‌یاد. یه رادار بزن ببین کتابخونه کجاست.

لولو: آره الان می‌زنم ببینم کتابخونه کجاست. حد اقل کتاب‌ها رو پس بدم.

{آهنگ رادار}

لولو: رادار چرخشی به چپ چپ به راست راست عقب جلو چی اینجاست.

{افکت رادار}

لولو: بر اساس داده‌های رادار کتابخونه سه‌تا چهارراه جلوتره. بال‌های خفاشی پیش به سوی کتابخونه.

{صدای بال زدن}

لولو: خب رسیدم. آهای خانم کتابدار.

کتابدار: بله بفرمایید.

لولو: کتاباتون رو پیدا کردم ولی ناداوان ناقلا قصه‌هاش رو دزدیده.

کتابدار:  ببینم. راست می‌گی. هیچکدوم از کلمات کتاب توش نیستند. سفید سفیدن. ولی من این کتاب رو می‌شناسم.

لولو: می‌شناسین چی بود قصه‌اش.

کتابدار: این کتاب داگلی بغلیه.داگلی، یک بچه‌خرس قهوه‌ایه که دلش بغل می‌خواد. اون می‌گرده دنبال چیزهایی که بتونه بغلشون کنه. سنگ درخت بوته و حتی گوسفند و جغد. تا اینکه آخرش بهترین بغل دنیا رو پیدا می‌کنه. بغل کسی که خیلی دوستش داره.

لولو: چقدر بامزه. من خیلی خوشم اومد از این کتاب.

کتابدار: ا اینجا رو. تا قصه‌ی کتاب رو تعریف کردم کلماتش هم برگشت سر جاش.

لولو: چی؟ یعنی طلسم ناداوان اینطوری شکسته می‌شه؟

کتابدار: به نظرم آره.

لولو: بچه‌ها ما راه شکسته شدن طلسم ناداوان رو پیدا کردیم. شما باید برید کتابخونه و قصه‌ی کتاب‌هایی که قبلا خوندید رو برای دوستاتون تعریف کنید. اینجوری کلمات کتاب‌ها بر می‌گردن سر جاشون.

دانابات: لولو بهتره برگردی استودیو. از اینجا به بعد رو بچه‌های ماهشهر خودشون باید وارد عمل بشن و طلسم رو بشکنن.

لولو: باشه. پس فقط بذار از بچه‌ها خدافظی کنم. بچه‌ها ممنون که برای من صداهاتون رو می‌فرستین. من خیلی خوشحال می‌شم که صداهاتون رو می‌شنوم. ممنون که کمک می‌کنین که جلوی طلسم‌های ناداوان رو بگیرم. راستی یادتون نره پادکست‌های سیاره‌ی کلمپه رو هم گوش بدید. اصلا یه سر به سایت داروگ بزنید و اونجا همه‌ی پادکست‌های ما رو می‌تونین پیدا کنین. داروگ کیدز دات کام داروگ هم با دبلیوه. تا قسمت بعد مراقب کشف‌هاتون باشید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا