لوچیستان – طلسم ماما مجسمانه

 سورنا: سلام من سورنا هستم از کرمانشاه می‌خواستم از لولو درخواست کمک بخوام.

دانابات: یک پیام کمک از لولو. یک پیام کمک از لولو

لولو: لوبت خفاش برای کمک آماده است.

{موسیقی}

لولو: سلام بچه‌ها منم لوبت، خفاش جهانگرد که عاشق کشف دنیا است. برای چالش امروز آماده‌این؟

{موسیقی}

لولو: ای ناداوان فرقی نمی‌کنه زیر زمین باشی یا بالا ابرها. با لوبین پیدات می‌کنم. اگه توی دریاها قایم شده باشی یا تو دل غارهای پیچ در پیچ فعلا با کره‌ی دیودونگ راهو پیدا می‌کنم و می‌یام. منتظرم باش.

{موسیقی}

لولو: خب دانابات بگو ببینم درخواست کمک از کجاست.

دانابات: از کرمانشاه. سورنا پیام کمک رو فرستاده.

لولو: پخشش کن ببینم چه اتفاقی افتاده.

سورنا: سلام من سورنا هستم از کرمانشاه توی شهر ما کرمانشاه داره یک اتفاق‌هایی می‌افته توی طاق بستان دوتا طاقه که توی یه کوه بزرگه توی این طاق‌ها یک سری نقش از دوره‌ی ساسانی کنده‌کاری شدن اون‌ها ولی نیستند. بیا و به کرمانشاه کمک کن.

لولو: ای ناداوان ناقلا. من باید جلوی تو رو بگیرم. هی دانابات بیا بگو ببینم کرمانشاه کجای کره‌ی دیو دونگه.

دانابات: من لوبین رو ارتقا دادم. الآن لوبین مجهر به لیزر اسکن کننده‌ی سوپر  دقیقه. اینجوری می‌تونی همه چیز رو اسکن کنی و داده‌هاش رو با رادارت تحلیل کنی.

لولو: چه باحال. یعنی الآن می‌تونم خودم بفهمم کرمانشاه کجای نقشه است؟

دانابات: آره می‌تونی. لوبین رو که بذاری خودت متوجه می‌شی.

لولو: الآن می‌ذارم. آهان ایناهاش.

« لیزر لوبین، بچرخ و ببین»

{افکت}

داده‌های لیزر می‌گه که طاق بستان در  شمال شرقی کرمانشاه در غرب ایران قرار داره. می‌تونم روی کره‌ی دیو دونگ پیداش کنم. آهان. پیداش کردم. حالا باید ورد کره‌ی دیو دونگ رو بخونم. دیو دونگ النگ دولنگ. دیو دونگ پلنگ ملنگ. دیو دونگ اجی مجی بی درنگ.

{افکت جادویی و آهنگ}

لولو: خب دانابات من رسیدم به کرمانشاه. الان جلوی طاق بستان هستم.

دانابات: می‌تونی لیزر  اسکن کننده‌ی سوپر دقیق بزنی؟

لولو: آره

{افکت}

« لیزر لوبین، بچرخ و ببین»

{افکت}

لولو: خب من  طاق بستان رو اسکن کردم و برات فرستادم. دانابات می‌تونی داده‌های لیزر رو با عکس‌های قدیمی طاق‌بستان مقایسه کنی. می‌خوام بدونم باید دنبال چی بگردم.

دانابات: تصاویری که تو با لیزر گرفتی رو دارم دانلود می‌کنم. در تصاویر قدیمی ما سنگ‌نگاره‌ی خسرو پرویز پادشاه ساسانی رو می‌بینیم که سوار بر اسب شبدیزه.

لولو: اسب شبدیز؟!

دانابات: بله اسم اسب خسرو پرویز  شبدیز بوده.  چون سیاه بوده. پادشاه شبدیز رو خیلی دوست داشته. برای همین گفته که تصویر خودش رو روی شبدیز روی سنگ بتراشند تا برای همیشه باقی بمونه. این سنگ‌نگاره  مربوط به ۱۵۰۰ سال پیشه و قدیمی‌ترین تصویری است که بر اساس اصول نقاشی کشیده شده و در جهان  موجوده.

لولو: اوه. چه جالب. خب تصویری که من اسکن کردم رو دریافت کردی؟

دانابات: آره. وای چه وحشتناک. سنگ‌نگاره‌ی قدیمی نیست.

لولو: یعنی چی؟

دانابات: سنگ‌نگاره‌ی خسرو پرویز و شبدیز سر جاشون نیست. الآن اونجا خالی خالیه.

لولو: وای چه وحشتناک. حالا باید چی کار کنیم؟

دانابات: برو بالای شهر و رادار بزن. سنگ‌نگاره خیلی بزرگه شاید بتونی پیداشون کنی.

لولو: باشه الآن می‌رم. امیدوارم همین اطراف باشه وبتونم پیداش کنم. بال‌های خفاشی به سمت آسمان کرمانشاه.

{صدای بال زدن}

لولو: رادار خفاشی به چپ چپ به راست راست عقب و جلو تو کرمانشاه چه خبره؟

{افکت رادار}

لولو: داده‌های رادار من می‌گه که توی شهر خبری نیست.

{صدای گام‌های بلند از دور}

لولو: ولی یه صدایی از دور داره می‌یاد.

دانابات: ولی من چیزی نمی‌شنوم.

لولو: تو می‌دونی که ما خفاش‌ها شنوایی خیلی پیشرفته‌ای داریم. بذار گوشم رو بگیرم طرف صدا. باید برم به سمت شمال شرق کرمانشاه. بال‌های خفاشی به سمت صدای ناشناس.

{صدای بال زدن}

{صدای گام‌ها کمی بلندتر}

دانابات: حالا ما هم می‌تونیم بشنویم.

لولو: داده‌های رادار می‌گه، من دارم می‌رم به سمت غار  پراو. { غار پَراو یا غار پَرو (به کُردی: په‌ڕاو Peřaw)}

{صدای گام‌ها بلندتر}

دانابات: خیلی نزدیک شدی یک رادار بزن بفهمیم این صدای چیه؟

لولو: باشه الآن رادار می‌زنم

{آهنگ رادار}

رادار چرخشی به چپ چپ به راست راست عقب و جلو چی اینجاست؟

{افکت رادار}

لولو: داده‌های رادار من می‌گه یک مجسمه‌ی سنگی خیلی خیلی بزرگ داره‌ می‌ره به سمت کوه پراو

دانابات: چی؟ مجسمه‌ی سنگی بزرگ! داده‌های رادار رو برای من ارسال کن تا پردازش کنم.

{دینگ}

لولو: ارسال کردم.

دانابات: چه مجسمه‌‌ی سنگی بزرگی. ولی صبر کن.

لولو: چی شده؟

دانابات: من این رو با داده‌های قبلی از طاق‌بستان تطبیق دادم. قیافه‌ی این مجسمه‌ی سنگی خیلی شبیه سنگ‌نگاره‌ی طاق بستانه.

لولو: یعنی می‌گی این مجسمه‌ی سنگی همون خسروپرویزه؟

دانابات: آره فکر می‌کنم این خسروپرویزه. برو ببین کجا می‌ره؟

لولو: بال‌های خفاشی پیش به سوی خسرو پرویز.

{صدای بال زدن}

{صدای راه رفتن مجسمه‌ی بزرگ و گریه}

لولو: آهای خسرو پرویز.

خسروپرویز: آه شبدیز من کجایی؟

لولو: شما خسروپرویز هستین؟ با شما هستم می‌شنوین؟

خسرو پرویز: این صدای کیه؟ تو کی هستی که داری شاه شاهان رو صدا می‌زنی؟

لولو: منم اینجا این بالا.

خسرو: آهان دیدم خفاش کوچولو. بگو ببینم کی هستی؟ تو شبدیز ما را دزدیدی؟

لولو: من لوبت هستم. خفاش جهانگرد که عاشق کشف دنیاست. و نه من شبدیز رو ندزدیدم.

خسرو پرویز: پس برو مزاحم اوقات شاهانه‌ی من نشو. من باید بفهمم چه کسی جرات کرده شبدیز من رو بدزده. من شاهِ شاهان، خسروِ خسروان، پادشاهِ قَدَرْ قدرت ایران هستم. هیچکس جرات نداره با من طرف بشه.

لولو: البته غیر از بهرام چوبین؟

خسروپرویز: اون استثنا بود. تازه شکست هم خورد.

لولو: بله با کمک امپراطور بیزانس.

خسرو پرویز: اصلا تو کی هستی که به خودت جرات می‌دی که با من اینطوری صحبت کنی. الآن می گم سربازها بیان و دمار از روزگارت در بیارن.

لولو: آهای آقای خسروپرویز  از آخرین باری که شما تو ایران پادشاهی کردی تا الآن ۱۵۰۰ سال می‌گذره. الآن دیگه شما شاه نیستی سرباز هم نداری.

خسرو پرویز: ولی زورم که به تو خفاشِ کوچولو می‌رسه.

لولو: ولی من تنها شانست برای پیدا کردن شبدیز هستم.

خسرو پرویز: من می‌دونم شبدیزم کجاست. اون موقع‌ها هم هر موقع می‌خواست با من شوخی کنه در می رفت می‌رفت به سمت کوه و دشت. من فقط می‌ترسم نکنه بیفته توی غار پرآو. آهای شبدیز کجایی اسب قشنگ من.

لولو: خب من خفاشم می‌تونم برم توی غارهای تو در تو می‌خوای برم برات غار پرآو رو بگردم.

خسروپرویز: آره برو برو و بگرد. اگر خبر سلامتی شبدیز رو برای من بیاوری تو را خلعت‌های فراوان خواهم داد.

لولو: خلعت چیه دیگه؟

خسرو پرویز: یعنی چیزهای با ارزش پول و سکه و لباس‌های خیلی قشنگ.

لولو: ممنون من پول و سکه نمی‌خوام یه دقیقه همینجا صبر کن من الآن می‌رم و بر می‌گردم. بال‌های خفاشی پیش به سوی غار پرآو.

{صدای بال زدن}

لولو: اوه اوه چه غار عمیقی.

دانابات: بله غار پرآو یک غار عمودیه و ۷۵۱ متر عمق داره و به اورست غارهای جهان معروفه.

لولو: خب بذار برم پایین و پایین‌تر.

{صدای بال‌زدن}

{صدای ناداوان و لشکر هزار دیو}

لولو: این صدای ناداوانه.

دانابات: مراقب باش تو رو نبینه.

لولو با صدای آرام: صدا از پشت این سنگ بزرگ می‌یاد.

{صدای تلفن}

ناداوان: یکی داره به تلفن همراه من زنگ می‌زنه. بذار ببینم کیه.

{صدای برداشتن موبال}

ناداوان: الو بله بفرمایید شما؟

مهان: سلام ناداوان من اسمم مهانه.

ناداوان: سلام مهان خوبی؟ چی کارم داشتی؟

مهان: تو باید کلی دیو کوچولو درست کنی.

ناداوان: البته من کلی دیو درست کردم ولی لازم باشه باز هم درست می‌کنم خوب بعدش این دیو‌ها چی کار باید بکنند؟

مهان:  دیوها یه سوراخ درست کنند و یه طلسم پشت اون سوراخه بکنند. مثل همون موقع که کتابخونه رو طلسم کردی.

ناداوان: آهان آهان فهمیدم منظورت چیه خب بعدش چی کار کنم؟

مهان: بعدش ۲۰ تا ۴۰ تا طلسم درست کنی.

ناداوان: خب که چی بشه؟

مهان: نه نه بعدش دیو کوچولوها می‌رن وقتی لولو خوابه دیو کوچولوها می‌رن لوبین رو می‌دزدند لوبین دیگه مال تو می‌شه.

ناداوان: چه نقشه‌ی خوبی اینجوری خیلی باحال می‌شه.

مهان: بعدش دیگه رادار و اینا هم مال توه. دیگه کلا همه چی مال توه

ناداوان: آره اینجوری دیگه این لوبت خفاش نمی‌تونه کاری بکنه.

مهان: بعدشم باید بری ۴۰ تا ۷۰ تا طلسم بکنی بعدش که طلسم کردی لولو هم شارژش تموم می‌شه همونجا می‌مونه.

ناداوان: مثل اون دفعه که تو استرالیا گیرش انداختم. ولی این دفعه فکر نکنم اونجوری بشه گولش زد. مهان ممنون که زنگ زدی خدافظ.  

مهان: خدافظ.

لولو با صدای یواش: من می‌گم تازگی‌ها ناداوان خیلی باهوش شده و خیلی سخت گیر میفته. حتما به خاطر اینه که بچه‌ها بهش کمک می‌کنند.

{صدای اسب}

لولو: ای وای این اسب سنگی گنده چیه داره می‌یاد طرف ما.

ناداوان: اون شبدیزه لوبت خفاش. قایم شدن فایده نداره از پشت اون سنگ بیا بیرون.

لولو: ای ناداوان ناقلا از کجا فهمیدی من اینجام.

ناداوان: خب معلومه هر دیوی با کره‌ی دیودونگش ارتباط داره. وقتی از ورودی غار اومدی تو من حسش کردم.

{صدای اسب}

لولو: این شبدیز اسب خسرو پرویزه تو برش داشتی. چطوری آوردیش این پایین توی غار؟

ناداوان: با کمک لوشنل تو. واقعا دستگاه خیلی باحالیه. باهاش هر کاری می‌شه کرد.

لولو: اصلا بگو ببینم تو چطوری یه کاری کردی که سنگ‌نگاره‌ی خسرو پرویز و شبدیز از جاشون راه بیفتن.

ناداوان: خسرو پرویز رو من نمی‌خواستم تکون بدم متاسفانه طلسم «ما ما مجسمانه» خیلی دقیق عمل نکرد.

لولو: طلسم «ما ما مجسمانه» چیه دیگه؟

ناداوان: طلسمیه‌ که وقتی بخونیش هر مجسمه‌ای حرکت می‌کنه و زنده می‌شه. منتها این خسرو پرویز نشسته بود روی شبدیز من ورد رو که خوندم به اونم خورد. منم مجبور شدم سریع با لوشنل شبدیز رو بردارم و در برم. چون اگه شبدیز با خسروپرویز برگردن به جای قبلی‌شون توی طاق بستان طلسم من باطل می‌شه.

{صدای اسب}

لولو: نگاه کن انگار شبدیز هم دلش برای خسرو پرویز تنگ شده.

ناداوان: به من ربطی نداره من شبدیز رو لازمش دارم.

لولو: برای چی لازمش داری؟

ناداوان: حالا که می‌خوام پادشاه قصه‌ها بشم یه اسب هم لازم دارم. اصلا فکر کردم با لوشنل بشینم روی شبدیز و باهاش پرواز کنم. اینجوری می‌شه شبدیز پرنده. خیلی باحال می‌شه. ها ها ها.

لولو: چیش باحال می‌شه؟

ناداوان: هیچ ابر قهرمانی توی دنیا با اسب و شنل نبوده.

لولو: کی گفته. پگاسوس اسب بالدار  یونانی بوده قبلا.

ناداوان: منظورم تو دنیای دیوهاست.

لولو: بابا اصلا تا حالا کدوم ابر قهرمانی رو دیدی که با اسبِ یکی دیگه اسب‌دار بشه.

ناداوان: اسبْ اسبه دیگه. مال من و مال بقیه نداره. تازه اینکه باحال‌تره من می‌شم اولین ابرقهرمان با اسب دزدی. یا اصلا از اون هم بهتر من می‌شم ناداوان ابر دیو، پادشاه قصه‌ها. در ضمن بچه‌ها هم خیلی من رو دوست دارند.  ها ها ها حتی بیشتر از تو.

لولو: اینکه بچه‌ها تو رو دوست دارن خیلی خوبه ولی من مطمئنم اگر دزدی کنی بچه‌ها دیگه دوستت ندارند.

ناداوان: من اسب می‌خوام الآن هم شبدیز رو دارم. به زودی هم با لشکر دیوچه‌هام می‌ریم بقیه‌ی کتاب‌های دنیا رو هم بر می‌داریم و پادشاه قصه‌ها می‌شیم.

لولو: البته نمی‌دونم خبرداری یا نه. الآن کتابدارهای کتابخونه‌ها دارن قصه‌هایی که بردی رو پس می‌گیرن.

ناداوان: چی؟ چطوری؟

لولو: اهکی نمی‌گم که نتونی کاری کنی.

{صدای اسب}

ناداوان: من با کمک این اسب حتما می‌تونم.

لولو: ببینم اصلا مگه تو اسب سواری بلدی؟

ناداوان: کاری نداره که تماشا کن ببین چطوری من سوار اسب می‌شم.

{صدای سوار شدن و شیهه‌ی اسب}

ناداوان: ای بابا. تکون نخور. آخ آخ. تکون نخور آخخخخخ.

{صدای افتادن و شیهه‌ی اسب}

لولو: انگاری خیلی اسب‌سواری بلد نیستی.

ناداوان: این دفعه اینجوری شد. تمرین کنم درست می‌شه.

لولو: ولی به نظر من که این اسب شبدیز خیلی به حرفت گوش نمی‌ده. ولی من یکی رو می‌شناسم که خیلی راحت می‌تونه شبدیز رو رام کنه.

ناداوان: کی؟ کی؟ زودباش بگو.

لولو: چطوره ببرمت پیشش. می تونی دنبال من پرواز کنی؟

ناداوان: معلومه که می‌تونم لوشنل دست منه‌ها.

لولو: خوبه. اصلا با لوشنل شبدیز رو بلند کن و دنبال من پرواز کن تا ببرمت پیش کسی که می‌تونه شبدیز رو رام کنه.

ناداوان: آخجون آخجون. بریم.

{صدای بال زدن و پرواز لوشنل و شیهه‌ی اسب}

{هارپ}

لولو: خب تقریبا رسیدیم. شبدیز رو بذار اونجا ناداوان.

ناداوان: باشه ولی اینجا که کسی نیست.

لولو: یه دقیقه همینجا صبر کن من برم از پشت اون درخت‌ها صداش کنم که بیاد. جایی نریا.

ناداوان: ببین اگر بخواهی گولم بزنی من می‌دونم و تو.

لولو: صبر کن الآن بر می‌گردم.

{صدای بال زد}

لولو: آهای آهای آقای خسرو پرویز هنوز اینجا هستین.

خسرو پرویز: ا خفاش کوچولو برگشتی؟ شبدیز من کجاست.

لولو: من شبدیز رو پیدا کردم. خوشبختانه حالش خوب خوبه فقط دلتنگ شما است.

خسرو پرویز: خب کجاست؟

لولو: ببین آقای خسروپرویز، شبدیز شما الآن گیرافتاده و دست یه دیو ناقلاست که پشت این درخت‌ها است. اون می‌خواست سوار شبدیز بشه ولی شبدیز اون رو زد زمین. منم بهش گفتم یه نفر رو می‌شناسم که می‌تونه شبدیز و رام کنه. اون الآن منتظره که من با کسی که می‌تونه شبدیز رو رام کنه برگردم.

خسروپرویز: شبدیز جز به من به کس دیگه سواری نمی‌ده.

لولو: چه بهتر. شما این تاج رو از سرتون بردارید اون لباس‌تون رو هم پشت و رو کنید که ناداوان شما رو نشناسه. بعد می‌ریم اونجا من می‌گم شما رام‌کننده‌ی اسب هستید. وقتی شبدیز رو دیدی سریع سوارش بشید و برگردید به طاق بستان. اینجوری طلسم ناداوان باطل می‌شه.

خسرو پرویز: آخه من بدون تاجم که نمی‌تونم.

لولو: بابا یه دقیقه تاج‌تون رو بذارید توی جیبتون بعد که سوار شبدیز شدین برگردین.

خسرو پرویز: باشه. بریم.

لولو: دنبال من بیاین.

{صدای بال زدن و صدای راه رفتن خسرو پرویز}

لولو: ناداوان ما اومدیم. ایشون آقا خسی هستن رام کننده‌ی اسب.

خسرو: چی خسی….

لولو: هیس. هیچی نگین.

ناداوان: چقدر چهره‌ی ایشون برای من آشناست. من یه جایی دیدمشون.

لولو: حالا چه فرقی می‌کنه. مهم اینه که ایشون می‌تونن شبدیز رو رام کنند. حالا شبدیز رو با لوشنل بذار زمین.

ناداوان:‌بیا گذاشتم.

{صدای اسب}

خسرو پرویز: آقای ناداوان شما باید از اسب فاصله بگیرید. ممکنه لگد بزنه به شما.

ناداوان: باشه. فاصله می‌گیرم ولی احساس می‌کنم شما یه نقشه‌ای کشیدید. سر طنابی که به شبدیز وصله باید دست من بمونه.

خسرو پرویز: باشه باشه ایرادی نداره. حالا بذارید من نزدیک بشم به اسب. آفرین اسب خوشگل. آفرین اسب زیبا.

{صدای اسب}

لولو: ا نگاه کن اسب آروم شد.

خسرو پرویز: حالا من سوار اسب می‌شم.

{صدای سوار شدن}

ناداوان: مواظب باش نندازه تو رو.

خسرو پرویز: این شبدیزه معلومه که من، خسرو پرویز شاه شاهان رو زمین نمی‌اندازه.

ناداوان: چی؟! چی؟! تو خسروپرویزی. من گفتم یه نقشه‌ای دارین.

لولو: بده من سر طناب رو. آقای خسرو پرویز بدو فرار کن طناب رو از دستش گرفتم.

خسرو پرویز: بدو اسب خوب من بدو به سمت طاق بستان.

{صدای شیهه‌ی اسب و صدای دویدن اسب}

ناداوان: ای لوبت ناقلا. باز دوباره گولم زدی، ولی من الآن با لوشنل راه می‌افتم جلوی خسرو پرویز رو می‌گیرم.

لولو: نمی‌ذارم. بال‌های خفاشی به سمت ناداوان. بده من لوشنلشم رو.

{صدای ضد و خورد و دعوا}

ناداوان: نمی‌دم مال خودمه.

لولو: می‌گم بده به من.

ناداوان: نخیر نمی‌دم. مال منه. آهان روشن شد.

لولو: اه نتونستم بگیرمش. ولی دیگه به خسرو پرویز نمی‌رسی من مطمئنم اون تا حالا رسیده به طاق بستان اون سوار شبدیزه.

{افکت جادویی}

ناداوان: ای وای طلسم ما ما مجسمانه من باطل شد. ای لوبت ناقلا. ولی ماجرا من تموم نشده. من بالاخره پادشاه قصه‌ها می‌شم. لوشنل پیش به سمت شلغمرود.

{صدای لوشنل}

لوبت: ای بابا نتونستم لوشنل رو پس بگیرم ولی خوب شد طلسم طاق بستان باطل شد و کرمانشاه نجات پیدا کرد.

دانابات: برگرد به استودیو اونجا می‌تونیم با کمک بچه‌ها یه کاری کنیم که لوشنل رو پس بگیری.

لولو: بچه‌ها ممنون که برای من صداهاتون رو می‌فرستین. من خیلی خوشحال می‌شم که صداهاتون رو می‌شنوم. ممنون که کمک می‌کنین که جلوی طلسم‌های ناداوان رو بگیرم. راستی یادتون نره پادکست‌های سیاره‌ی کلمپه رو هم گوش بدید. اصلا یه سر به سایت داروگ بزنید و اونجا همه‌ی پادکست‌های ما رو می‌تونین پیدا کنین. داروگ کیدز دات کام داروگ هم با دبلیوه. تا قسمت بعد مراقب کشف‌هاتون باشید.

 



دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا