ناداوان: هی دانابات هستی؟ منم ناداوان.
دانابات: بله هستم چطوری میتونم بهت کمک کنم؟
ناداوان: ببین من میخوام با بچهها حرف بزنم ولی میکروفون ندارم. میکروفون استودیو رو بده به من.
دانابات: باشه بردار برو.
ناداوان: آخجون اینجوری فقط خودم میتونم پادکست درست کنم.
{افکت تغییر رنگ آقای پی}
آقای پی: صبر کن ببینم ناداوان کجا؟
ناداوان: دارم میرم قصر خودم الآن مهمونی شروع میشه.
آقای پی: میکروفون رو کجا میبری؟
ناداوان: میبرم قصرم.
آقای پی: نمیشه اگه میکروفون استودیو رو ببری دنا و رها و من و ستوان ویزبی و لولو دیگه نمیتونیم پادکست درست کنیم.
ناداوان: هان؟ خب دانابات، لوبین لولو رو بده ببرم. اونجوری میتونم وصل شم به میکروفون استودیو با بچهها حرف بزنم.
دانابات: نه نمیشه لوبین برای لوبت خفاشه. اگه اون رو ببری اون دیگه نمیتونه بره به بچهها کمک کنه. اصلا تو کجا هستی که داری با من حرف میزنی؟
آقای پی: زیر میز قایم شده دانابات.
ناداوان: تو من رو از کجا دیدی؟ من یواشکی اومده بودم.
آقای پی: من چشمهام هر کدوم میتونه جدا جدا بچرخه و همه چی رو میبینم.
ناداوان: بابا انقدر سر و صدا نکنین الآن لوبت بیدار میشه. آقای پی مگه تو دوست من نیستی؟
آقای پی: چرا هستم.
ناداوان: خب به دوستت که من باشم کمک کن که با بچهها حرف بزنم.
آقای پی: خب الآن که اینجا هستی من میتونم میکروفون رو روشن کنم با بچهها حرف بزنی.
ناداوان: نه نه آخه من یه مهمونی گنده تو قصرم گرفتم میخوام میکروفون رو ببرم اونجا.
آقای پی: مهمونی گرفتی؟ برای چی مهمونی گرفتی؟
ناداوان: آخه من قراره بشم پادشاه قصهها میخوام به این مناسبت مهمونی بگیرم بچهها رو هم دعوت کنم.
آقای پی: خب بیا الان میکروفون رو روشن میکنم تو بچهها رو دعوت کن.
{دینگ}
ناداوان: بچهها – ۱۰ دقیقه دیگه – قصر من تو قلعهی الموت- مهمونی تاجگذاری من به عنوان پادشاه قصهها. منتظرتونم.
{دینگ}
آقای پی: ده دقیقه دیگه؟ خب اینجوری که هیچکس نمیتونه بیاد. حتی بچههایی که قزوین زندگی میکنن هم تا برسن به اونجا دو سه ساعت گذشته.
ناداوان: خب میگی چی کار کنم؟
آقای پی: بذار یه کم فکر کنم.
ناداوان: زود باش الآن لولو بیدار میشه.
آقای پی: آهان چرا خود لوبت رو دعوت نمیکنی به جشن؟
ناداوان: لوبت رو؟ حالت خوبه آقای پی؟ اون میخواد منو دستگیر کنه.
آقای پی: میدونم ولی چندتا از بچهها پیام دادن بهش و گفتن با تو دوست بشه.
ناداوان: واقعا؟ کی مثلا؟
آقای پی: هی دانابات صدای جانا نوریان رو پخش کن.
{دینگ}
جانا نوریان: سلام لولو اسم من جانا است یه پیشنهاد دارم. میتونی با ناداوان دوست شی با هم دیگه طلسمها خوب درست کنین با هم کارهای خوبی کنین. من یه بال خفاش درست کردم که هر وقت گوش میدم یاد تو میافتم.
ناداوان: یعنی میگی اگه دعوتش کنم نمییاد من رو دستگیرکنه؟
آقای پی: امتحان کن. باید به همه فرصت تغییر داد.
ناداوان: باشه. اون لولو رو هم دعوت میکنم. بذار اصلا روی کاغذ یه نامه براش بنویسم تو بده بهش.
آقای پی: کاغذ روی میز هست.
{صدای نوشتن}
ناداوان: دست غولی پای غولی دروغ بگم دشمن هرچی غوغولی.
آقای پی: این چی بود گفتی؟
ناداوان: قول غولی.
آقای پی: قول غولی چیه دیگه؟
ناداوان: یه جور قول دیویه. وقتی یه دیو این قول رو میده نمیتونه اون رو بشکنه. اگر بشکنه پیش همهی دیوها پیشونی سفید میشه
آقای پی: یعنی چی؟
ناداوان: یعنی اینکه یه خال گندهی سفید میفته وسط پیشونیش. اونوقت هیچ دیوی دیگه باهاش حرف نمیزنه. تنهای تنها میشه. اگه لولو نامه رو بخونه خودش متوجه میشه. حالا میکروفون رو بده ببرم.
آقای پی: من که گفتم نمیشه.
ناداوان: خب بچهها هم که تا ده دقیقه دیگه نمیتونن بیان شایدم چندتاشون اومدن نمیدونم ولی همهشون که نمیتونن بیان. من میخوام میکروفون رو بذارم اونجا که بچههایی که نمییان بشنون چه خبره.
آقای پی: خب تو برو، من لولو رو راضی میکنم که بیاد. لولو با لوبین میاد بچهها از طریق لوبین میشنون.
{صدای خمیازه}
ناداوان: اه لولو داره بیدار میشه. من میدونم نمییاد. اگه بچهها نشنون که تو مهمونی من چه خبره تقصیر توه آقای پی. من رفتم. دیو دونگ النگ دولنگ دیو دونگ پلنگ ملنگ دیو دونگ اجی مجی بی درنگ.
{اهنگ دیودونگ}
لولو: ا این صدای دیودونگ بود. ناداوان اینجا بود؟
دانابات: آره اینجا بود.
لولو: خب چرا من رو بیدار نکردی بگیرمش.
دانابات: تو به من نگفته بودی که هر موقع ناداوان اومد بیدارت کنم.
لولو: آره راست میگی، ازت نخواسته بودم. بگذار اول به بچهها سلام کنم بعدش سردرمیارم ناداوان اینجا چی کار میکرد. سلام بچهها! منم لوبت خفاش برای چالش امروز آماده هستید.
{موسیقی}
لولو: ای ناداوان فرقی نمیکنه زیر زمین باشی یا بالا ابرها. با لوبین پیدات میکنم. اگه توی دریاها قایم شده باشی یا تو دل غارهای پیچ در پیچ با لوشنل راهو پیدا میکنم و مییام. منتظرم باش.
{موسیقی}
آقای پی: سلام لولو. خوبی؟
لولو: ا سلام آقای پی. تو هم اینجایی؟ تو میدونی چی کار داشت این ناداوان ناقلا؟ ببینم نکنه اینجا رو طلسم کرده؟ همه چی سرجاشه؟ آهان الآن رادار میزنم ببینم همهچی سرجاشه یا نه.
آقای پی: نه نمیخواد. اومده بود تو رو دعوت کنه به مهمونی.
لولو: چی؟ ناداوان اومده بود من رو مهمونی دعوت کنه؟ معلومه یه کاسهای زیر نیمکاسهاش هست.
آقای پی: نه کاسه نداشت. فقط کرهی دیو دونگ باهاش بود.
لولو:آقای پی این یه اصطلاحه. وقتی میگیم یه نفر یه کاسهای زیر نیمکاسه داره یعنی یه نقشهای داره.
آقای پی: اون تو رو دعوت کرد که بری به جشن تاجگذاریش به عنوان پادشاه قصهها.
لولو: چی؟ جشن تاجگذاری؟ اون خوب میدونه که اگه من رو دعوت کنه اونجا اولین کاری که میکنم اینه که کتابهای بچهها رو بهشون بر میگردونم. برای همین مطمئنم هیچوقت من رو دعوت نمیکنه.
آقای پی: خب خودت ببین. یه نامه نوشته برات گذاشته روی میز.
لولو: نامه؟ بخونم ببینم چی نوشته.
{صدای کاغذ}
لولو: ولی این به خطی نیست که من بتونم بخونمش. من چشمم درست نمیبینه. باید با خط برجسته مینوشت.
آقای پی: خب بده من بخونم برات.
{صدای کاغذ}
آقای پی: سلام لوبت خفاش. میدونم خیلی دوست داری که من رو گیر بندازی و البته نمیتونی هم من رو گیر بندازی ها ها ها. ولی میخوام دعوتت کنم به قصرم که بیای و در جشن تاجگذاری من شرکت کنی. برای اینکه اگر تو بیای بچهها هم میتونن بفهمن تو جشن من چه خبره. تنها شرط حضور تو در جشن من اینه که اونجا سعی نکنی که من رو دستگیر کنی یا گولم بزنی. آه نزدیک بود یادم بره یه شرط دیگه هم داره اینه که تمام مراسمات جشن رو انجام بدی.
لولو: اهکی من بیام اونجا خوب اون با اون لشکر دیوچههاش میریزن سرم و دوباره لوشنل رو میگیرن. شاید اینبار لوبین رو هم گرفتن.
آقای پی: صبر کن لولو نامه ادامه داره. نوشته که من بهت قول میدم که تا زمانی که مهمان من باشی باهات کاری نداشته باشم و اذیتت نکنم. ولی تو هم باید قول بدی که شرطهایی که گذاشتمو رعایت کنی. اگر قبول میکنی تو هم قول غولی بده و بیا به قلعهی الموت. من از طرف خودم قول غولی رو خوندم اگه تو هم بخونی طلسم غوغولی فعال میشه و اگر من یا تو به قولی که دادیم عمل نکنیم پیشونی سفید میشیم. امیدوارم بیای تا دوستهای من بتونن بفهمن توی جشن چه خبره.
لولو: قول غوغولی؟! پیشونی سفید یعنی چی؟
آقای پی:قول غوغولی اینجوریه که اگه بزنی زیرش یه خال سفید گنده میافته وسط پیشونی ت. اونوقت همه میفهمن که تو به قولی که دادی عمل نکردی.
لولو: ولی من دلم نمیخواد برم. آخه ناداوان کتابهای بچهها رو برداشته. من نمیتونم همینجوری بشینم نگاه کنم که اون با کتابهای بچهها پادشاه قصهها بشه.
آقای پی: خب تو اگه اونجا باشی که بهتره. یه خوبیش اینه که میفهمی کتابهای بچهها کجاست بعدا اگه خواستی بری و کتابها رو برگردونی کارت راحت میشه. خوبی دیگهاش اینه که شاید اگه باهاش صحبت کنی بتونی راضیاش کنی که خودش کتابها رو برگردونه.
لولو: من فکر نکنم.
دانابات: نارگل هم نظرش اینه که شاید تو بتونی ناداوان رو راضی کنی.
لولو: واقعا؟ پخش کن صداش رو ببینم.
نارگل: سلام لولو اسم من نارگله من میخوام بگم شاید اگه با ناداوان مهربون باشی کارت راحتتر باشه.
لولو: نارگل فکر میکنی اگه من با ناداوان مهربون باشم کارم راحتتر میشه؟
آقای پی: امتحان کن. ضرری نداره که.
لولو: باشه. امتحان میکنم. بذار لوشنل و لوبین رو تنم کنم.
{صدای لباس پوشیدن}
لولو: دانابات ورد غوغولی رو بفرست به لوبینم که بخونم.
{دینگ}
دانابات: ارسال شد.
لولو: دست غولی پای غولی دروغ بگی دشمن هرچی غوغولی.
{افکت غوغولی}
لولو: دانابات مختصات قلعهی الموت رو بفرست برای لوبین.
{دینگ}
دانابات: ارسال شد.
لولو: لوپرک رو هم آمادهی پرواز کن.
{دینگ و صدای باز شدن لوپرک}
لولو: بالهای خفاشی پیش به سوی لوپرک.
{صدای بال زدن}
آقای پی: لولو یادت باشه قول غولی دادیا. نباید زیر غولت بزنی وگرنه خال سفید میافته روی پیشونیات.
لولو: خیلی سخته که بشینم و ببینم ناداوان داره با کتابهای بچهها پادشاه قصهها میشه ولی سعیم رو میکنم که جلوی خودم رو بگیرم تا جشن به هم نریزه. دانابات شمارش معکوس پرواز لوپرک رو شروع کن.
{شمارش معکوس و صدای پرواز لوشنل}
لولو: دانابات صدای من رو داری من رسیدم به قلعهی الموت.
دانابات: بله صدات رو دارم. همهی بچهها هم دارن صدات رو میشنون.
ناداوان: البته بهتره از این به بعد به جای قلعهی الموت بگی قصر پادشاه قصهها. ها ها ها.
لولو: ای ناداوان ناقلا. تو کجایی؟
ناداوان: من اینجام بالای دیوار قلعه. من واقعا فکرش رو نمیکردم که قول غولی بدی و بیای اینجا.
لولو: من فقط اومدم ببینم تو با کتابهای بچهها چی کار میکنی؟ چرا بی اجازه برشون داشتی. بچهها از طلسمهای تو خوششون نمییاد.
ناداوان: کی گفته. این صدای عرفانه که برای من فرستاده
عرفان جعفرزاده: سلام ناداوان میخوام بگم دوباره طلسم سوپر دوپر قلنبه کن.
لولو: حالا شاید عرفان از اون طلسم سوپر دوپر قلنبهات خوشش اومده باشه ولی کی گفته بچهها دوست دارن کتابها رو بگیری.
ناداوان: خب البته بله خیلی از بچهها دوست ندارن من کتابهاشون رو بگیرم ولی خب اگر بخوام پادشاه قصهها بشم. باید قصهها پیش من باشن. باران هم همین رو به من گفت.
باران جعفر زاده: سلام ناداوان من باران جعفرزاده هستم باید بری همون طلسم رو بکنی و همه کتابها رو بگیری که پادشاه قصهها بشی. بعد باید بری یه جایی لوبت رو گیر بندازی و کلی دیوچه درست کنی و کرهی دیو دونگت رو بگیری که نتونه فرار کنه بعدش میتونی پادشاه قصهها بشی.
لولو: نکنه میخوای من رو بگیری؟ مگه قول غولی ندادی.
ناداوان: چرا قول دادم سر قولم هم هستم. تا پایان جشن تو رو نمیگیرم. حالا چرا نمییای تو؟
لولو: ببینم طلسم ضد پرنده نکردی اینجا رو؟
ناداوان: چرا کردم. ولی برای اینکه بیای تو، میتونی از در قصر بیای .اون پایینه. البته اگر بتونی اول معمای روش رو حل کنی.
لولو: ناداوان تو من رو دعوت کردی اونوقت معما گذاشتی که نتونم راحت بیام تو.
ناداوان: قول دادم که نگیرمت قول ندادم که برات معما درست نکنم که! بعدم من دیو معماها هستم نمیشه که معما درست نکنم. حالا زودباش بیا تو تا جشن شروع نشده.
لولو: بالهای خفاشی به سمت در ورودی قلعهی الموت.
{صدای بال زدن}
لولو: خب بذار روی در ورودی رو لمس کنم.
{صدای خش خش}
لولو: نوشته که اگر پوستم را بکنی گریه نمیکنم ولی تو به خاطر من گریه خواهی کرد.
{صدای تایمر}
دانابات: لولو جواب چی میشه.
لولو: اون چیه که پوستش رو بکنیم گریه نمیکنه ولی ما رو به گریه میاندازه.
{صدای پایان تایمر}
ناداوان: ا نتونستی جواب معما رو پیدا کنی؟
لولو: خیلی وقت کم دادی. حالا یعنی من رو راه نمیدی؟
ناداوان: ببین هنوز اکوان دیو و ارژنگ دیو نیومدن. پیام دادن که باید برن کلی کارهای دیوی بکنن امروز نمیتونن بیان. ما هم بدون این دیوهای بزرگ نمیتونیم جشن رو شروع کنیم. به نظرم تو یه ذره فکر کن اصلا شاید بچههایی که صدات رو شنیدن کمکت کنند معما رو حل کنی. منم جشن رو میاندازم قسمت بعد. موافقی؟
لولو: قول غوغولی خراب نمیشه این همه وقت؟
ناداوان: نه دیگه تا جشن برگزار نشه قول غوغولی سر جاشه نه تو میتونی منو بگیری نه من میتونم تو رو اذیت کنم.
لولو: باشه. پس بچهها شما اگه جواب معما رو میدونستین برای من بفرستین. برین به سایت داروگ یعنی داروگ کیدز دات کام و از اونجا برای من جواب معما رو بفرستین.
ناداوان: یادتون نره داروگ با ویه؟
لولو: ای ناداوان ناقلا نخیر داروگ با دبلیوه.
ناداوان: هی هی هی. بچهها سیم سالابی خدافظ.
لولو: بچهها تا قسمت بعد مراقب کشفهاتون باشید.
{موسیقی}
